شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

استاد اجازه من بخونم؟

کلاس متون حقوقی  

استاد بچه ها رو از روی لیست میخونه که ترجمه کنن و نمره بگیرن

-آقای محمد زاده…بخون

-استاد من آماده نیستم 

-پس منفی میگیری

-نه استاد منفی چرا؟ جلسه بعد میخونم خو!

-نه دیگه نشد،صدا زدن استاد مثل خواستگار خوب میمونه یه بار در خونه ی آدمو میزنه اگه ردش کنی دوباره گیرت نمیاد !


  دیگه دخترا تا عاخر کلاس نفسشون بالا نیومد!جرات نمیکردن ترجمه کنن اصلن! ;-)

معماهای زنونه

حالا میفهمم چرا توی قسمتای زنونه ی اتوبوس و مترو 

هر چقدرم فشرده بایستیم بازم به اندازه ی نصف مردا ظرفیت پر میکنیم!

عاخه خانوما با کیفاشون دو نفری سوار میشن...

حس شاخ روانی

حس خوب یعنی یه رفیق داشته باشی 

که با هم برید بوفه ی دانشگاه

یه ساعت پیتزا بخرید ...نیم ساعتشو تو بخوری نیم ساعتشو اون...

 رفیقی که بتونی از دردای دلت بهش غر بزنی و با همدردی چپر چلاغش آروم بشی 

رفیقی که همه بگن از وختی باهاش میپری  آدم شدی!

رفیقی که مثل تو عاااااشق لواشک و آلوچه ی کثیف باشه 

یه رفیق خوب که اذیتش کنی اما ناراحت نشه

که با هم دعوا کنید اما قهرتون یه روزم طول نکشه 

که با هم برای آینده دلشوره بگیرید و با هم هر روز تصمیمتونو عوض کنید

که بهترین خاطرات دانشجویی رو با هم تجربه کرده باشید و...




اصلن خود رفیق یعنی یه حس خوب  :-)

پدرها نوبرونه نمیخورن

 پلاستیک گوجه سبز نوبرونه رو گرفته دستش و با ذوق تابش میده...

اصلن برق شادی تو چشماش آدمو ذوق زده میکنه.میگه:سرررررک !ببین چی خریدم.


جیک ثانیه بعد دیگه پلاستیک دستش نبود.

تا رفت لباساشو درآورد برگشت یه سبد پر از هسته گوجه سبز نوبرونه جلوی منو خواهری بود.

با دهن باز به هسته ها نگاه کرد و گفت:همه شو خورررردیییییییید!!!



خواهری:عاره دیگه پس چی کارش میکردیم؟

من:نکنه شمام میخواستی؟نوبرونه مال بچه هاست مگه شما بچه ای؟



حرف های شاخ روانی

یه حرفایی هست که نمیشه گفت 

نه به مادر

نه به خواهر جیک تو جیک

نه به رفیق صمیمی

نه حتی به خدا،با اینکه خودش میدونه...

حرفایی که تو تنهاییات از جلوی چشمت رژه میرن

توی شلوغیا حواستو پرت میکنن

شبا بی خوابت میکنن

روزا کلافه ت میکنن

زندگی تو برزخ میکنن

همیشه هستن...تو همه ی لحظه ها،

و باعث میشن که همه ی لحظه هات الکی باشه

خنده های الکی 

گریه های الکی 

درد و دلای الکی 

شیطنت های الکی 

درس خوندن الکی 

کار کردن الکی

نفس کشیدن الکی....

حرفای تلخی که هر بار دهنتو باز میکنی 

تلخی شونو زیر زبونت حس میکنی

حتی اگه دهنتو برای گفتنشون باز نکرده باشی...

نمیتونی بنویسی شون 

نمی تونی زمزمه شون کنی

نمی توی فراموششون کنی 

یا توی سطل زباله بریزیشون

 یا مثل عکسای قدیمی به درد نخور آتیششون بزنی


این حرفا رو نمیدونم چی کار کنم


                نمیدونم



به افتخار ارزون شدن مرغ و گوشت

مادری زمان جنگ را خوب به یاد دارد 

شبی که خبر مذاکرات اعلام شد مادری گفت:

وقتی قطع نامه ۵۹۸ تصویب شد مردم سه دسته بودن

یک دسته آدمای شکم عزیزی بودن که توی خونه هاشون نشسته بودن زیر کولر و به حکومت غر گرونی و قحطی میزدن و به اونایی که انقلاب کردن فحش میدادن.اینا نهایت زحمتشون این بود که با صدای آژیر وضعیت قرمز هجوم ببرن سمت پناه گاه...

این دسته خعلی خوشحال شدن قطع نامه تصویب شد .به هم تبریک میگفتن و شیرینی پخش میکردن.

اینا همونایی بودن که بعدا توی صف به جانباز جلویی شون فحش میدادن و به فرزند شهیدا میگفتن چشمتون چهار تا می خواستید نذارید باباتون بره جنگ ...حالام که نون تون تو روغنه،والا!

یک دسته دیگه اونایی بودن که از شرایط اضطراری مملکت استفاده میکردن و احتکار و گرون فروشی میکردن...برای اینا فرقی نمیکرد چه اتفاقی افتاده فقط به فکر  استفاده از شرایط جدید و راه های جدید دزدی وپول درآوردن بودن...

دسته ی سوم انقلابیای واقعی بودن که برای پیروزی و حفظ اقتدار و عزت این انقلاب هم جون داده بودن هم سلامتی هم آبرو هم عزیزان شونو .کسانی که می دونستن دشمن فی سبیل الله برای مایی که خودش  با تمام قوا بهمون حمله کرده کاری انجام نداده.کسانی که میدونستن صدام فقط چند ساعت بعد از تصویب قطع نامه به تجاوزش ادامه میده.کسانی که توی خط مقدم جبهه ها طعم نامردی حقیقی دشمن های جهانی رو توی سلاح های شیمیایی حس کرده بودن...اینا خعلی ناراحت شدن از اینکه امامشون گفت جام زهر...شاید میشه گفت فقط اینا ناراحت  شدن ...

مادری اشک تو چشماش حلقه زده بود ...

من شاید هیچ وقت لیاقت نداشته باشم مثل اون دسته ی سوم باشم ولی وقتی خبر مذاکراتو گوش میکنم و جهل مردم نسبت به واقعیت رو میبینم حال اون روزای این دسته رو درک میکنم :-(

به قول سفید اندیش تاریخ چقدر هولناک تکرار میشه از صفین تااااا قرن اتم!!!!


سرک مارکوپولو

من برگشتم :-) 

 سرک در حالی که وای فای خونه شونو بغل کرده اشک شوق می ریزه...


یه چند روزی رفتیم قاطی لرهای عزییییز 

یه دنیااااا حرف دارم از همین چند روز 

فعلا برم خستگی در کنم...

درس جیگری


می فهمم می فهمم... ولی این بیست ساله منو از خونه بیرون نبرده...


آدم باستی این مدلی به خورد نقشش بره...

مثلا نقش سخت زندگی کردن 

به بهانه ی ۲۲مین تحویل حال سرک

تاثیر گذار ترین پیامی که به مناسبت سال تحویل برام اومد این بود: 

نوروز سنت است 

وفاطمیه اعتقاد ...

حواسمان باشد اعتقادمان را به خاطر سنت مان زیر پا نگذاریم 

یا زهرا (س)

سال نو همه فاطمی  :-)