شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

هووووم؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خوشحالی جات


آقا بعد از یه افطار دلچسب 

فقط دیدن یه مسابقه والیبال دلچسب 

با یه پیروزی سه بر هیچ دلچسب 

میتونه حال آدمو خوب کنه طوری که

 تا سحر  سرحال نگهش داره و خوابو از سرش بپرونه 





پ.ن: واقعا چه مردم فعالی داریماااااااا ! هنوز چند ثانیه از مسابقه نگذشته سیل عکسا و پیاما و جوکا و حتی استیکرا بود که تو فضای مجازی پخش شد ... اصلن آدم از حیرت وحشت میکنه به خدا !!!




...



بدترین اتفاقای زندگی آدم دقیقیا همون وقتایی می افته که


 عادم فکر میکنه اتفاقای خوب تو راهند


:-(

صفر مرزی

دوراهی بزرگیه واقعا 

انتخاب بین خندوانه یا ماه عسل ؟

رامبد یا احسان؟

اگه حال گریه داشته باشی میزنی شبکه سه 

اگه شنگول باشی میزنی شبکه نسیم...

حالا کدومشی؟؟؟؟؟؟

به قول بچه ها اینا سختیای زندگیه!!!


زندگی جغدی آغاز میشود

ساعت دو نصفه شبه هنوز داریم تو گروه تلگرام فک میزنیم 

میگم برید بخوابید ...میرن دو دقیقه دیگه میان یه استیکر میذارن همه میریزن تو گروه...

از امشب خواب بی خواب :-)


سه رک دعوت میشود

دلم داره تاپ تاپ میزنه 

جریان هیجان رو توی رگهام حس میکنم

یه هیجان دوست داشتنی 

همیشه وقتایی که میخوام برم عروسی 

انقدر شاد و شنگولم...



پ.ن:مهمونی خدا به همه تون خوش بگذره :-)

به نام عشق

این متن کپی هست ولی حسابی با دل من بازی کرد

میدونم این حتی همدردی باهاشون نیست ...حتی جبران یک هزارم از  حقشون به گردن ما نیست

میدونم که دیر راجع بهش حرف میزنم ...ولی بگذار بزنم

بگذارحداقل با هم بغض کنیم:



تصورش هم زنده به گورم میکند..

هوایِ داغِ جنوب..

لباسِ تنگ، چسبان و پلاستیکیِ، غواصی..

درست تا زیرلبت را محکم پوشانده..

دست و پاهای بسته..

دراز به دراز، کنارِ رفقایِ جوان، زخمی و ترسیده ات..

نمیدانی چه میشود.. تیر خلاص یا شکنجه در اردوگاه..؟؟!

اما..

صدای بلدوزر، وحشت را در نفست به بازی میگیرد..

ترس.. چشمهای مادر.. دستهای پدر.‌. زبان درازی های خواهر.. کتانی های برادر.. گل کوچک با توپ پلاستیکی با بچه های محل.. آب یخ که شقیقه ات را به درد میآورد..

آخ.. خدایا به دادم برس.. تنهایِ تنها..

بلدوزر، پذیرایی اش را آغاز میکند.. خااااااک.. خاااااک

نفست را حبس میکنی به یادِ زمان خریدن برای زندگی در زیر آب..

صدای ِ فریادهایِ خفه ی دوستان، قلبت را تکه تکه میکند..

بدنت رویِ زمین داغِ، زیر خاکِ گرم، چسبیده به لباسِ غواصی، آتش میگیرد..

دستهای بسته ات را تکان میدهی..

دلت با تمامِ بزرگیش، قربان صدقه های مادر را طلب میکند..

هوا برای نفس کشیدن نیست..

اکسیژن ذخیره شده ات را به یادگار از دریا میهمانِ ریه هایِ خاک میکنی.. اما انگار خاک ظالم است.. هی سنگین و سنگین تر میشود..

دلت نفس میخواهد..

ریه هایت گدایی میکنند، جرعه ایی زندگی را‌‌..

مهمان نوازی میکنی..

عمیق..

اما خاک..

فقط خاک است که در ریه ات، گِل میشود..

خدایا..

کی تمام میشود..

صدای ترک خوردن استخوانهایِ قفسه ی سینه ات را میشنوی..

دوست داری گریه کنی و مادر باشد تا بغلت کند..

کاش دستانت را محکم نمی بست..

حداقل تا دلت میخواست، جان میدادی..

نه نفس..

نه دستانی باز، برایِ جان دادن..

گرما و گرما و گرما..

خدایا دلم مردن میخواهد..

مادر بمیرد..

چند بار مردنت تکرار شد تا بمیری؟؟؟!!!! .

سلام_بر_١٧٥غواص_شهید

دوست داری گریه کنی ومادر باشد تابغلت کند...آخ..


تصورش هم زنده به گورم میکند

بمیرم برای دل مادرتون

چه خوب موقع اومدید

وقتی که دختر بی حجاب شهر من جلوی چشم من به عکس شهید اهانت کرد

چه خوب موقعی آمدید...



پ.ن :باید بغض کرد ...چون به اندازه هر نفسی که میکشیم مدیون نفس های خفه شده شون هستیم...

مسلمان یا مسیحی یا یهودی یا زردشتی یا حتی بی دین ...ما مدیون عاشق بودن اوناییم ...


سه رک همه فن حریف

طبق روال هر ساله موسم صاف کردن سرکه های مادر بزرگی رسیده

امسالی یه فرقی با سالای قبل داره و اونم اینه که اصل سرکه رو من ریختم...

وقتی مادربزرگی رفته بود مسافرت حبه انگورا رسید و ما نمی تونستیم صبر کنیم تا مادر بزرگی برگرده به خاطر همین خودم دست به کار شدم وضو گرفتم و حبه ها رو تنهایی ریختم ...

چند هفته پیش که مادر بزرگی رفته بود سرکشی کنه ببینه محصول آماده ی صاف کردن شده یا نه با نفس تنگی برگشت بالا ،میگه عجبببببب دستی داری مادر چه کردی با این سرکه؟

از دیشبم اصراااااار که خودت باید صافش کنی! 

خلاصه الان از سر تا پام بوی سرکه میده ...همسایه های سرکوچه دارن میان دنبال سرکه ! 

اگه ازشون بپرسی از کجا فهمیدی میگن بوش می اومد!!!


پ.ن :توی احادیثم داریم که سرکه انداختن خعلی ثواب داره ...

  مادربزرگی میگه موقع برداشتن روی سرکه دعا مستجابه ان شاالله 

دیگه هر چی به ذهنم می اومد تند تند گفتم اگه  دو سه تاشم بگیره خوبه :-)

عضله؟هرمون؟شیب ؟جنگل؟

میگه من عااااشق این مرداییم که هیکل بدن سازی دارن 

بغل دستیش میگه منظورش این شیش تیکه هاست 

میگم:واقعا؟ به نظر من که چنین آدمی فقط یه گلدون هرمونیه ولاغیر ...

هردوشون فقط با دهن باز منو نگاه میکنن ... 

ومن سعی میکنم حالت تهوع خودمو از سلیقه ی حال به هم زنشون نشون ندم

 :-)


دختران عزیز سرزمین من ، شما بهترین هستید بهترین...

آهااااای آقای سروش صحت باید یه نکته ای رو بهت گوشزد کنم :

دخترای سرزمین من انقدر روح بزرگ و ارزشمندی دارن 

که حتی اگه تا آخر عمر هم یکی از شما مردها لیاقت و افتخار همراهی و هم رکابی شونو نداشته باشید

 غرور خودشونو زیر پا نمیگذارند و حسرت انجام چنین حرکاتی رو به دل جامعه ی مردها میگذارند...

و مطمعن باشید به امثال شما اجازه نمیدن که چنین موضوع مهمی رو دستاویز خنده قرار بدید...

پس مراقب باش راجع به شان دختران والا مقام ایران زمین چی میگی !!!لطفا...