شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

سالی که سه رک را تحویل نمی خواهد گرفتن :)

روزها و ساعتها و نفس های آخر سال نود و چهار رو پشت سر میگذاریم در حالی که سه طبقه ساختمون ما پر از جنب و جوش و کار و سر و صداست من وسط اتاق کن فیکونم نشستم و با جزوه ها و کتابام در خلأ مسخره ای غرق شدیم...و تنها چیزی که بهش فکر نمیکنیم تحویل ساله(فعل جمع =شخصیت قایل شدن برای جزوه ها )!!! سالی که میمون است از بهارش پیداست ...بعله:)

دعا میکنم همه تون سال پر برکت و میمونی داشته باشید ...دعا کنید کنکور قبول بشم...همه تونو دوست دارم و ممنون از پیغامهای پرانرژی تون ...

عیدتون مبارک :) 


به احترام تمام رازهایی که حقشون نبود جوون مرگ بشن

از من می شنوید ...مطمئنترین جای دنیا برای اسرارتون دل خودتونه...

دهن هیچ عادمی برای ابد بسته نمی مونه...

چه طور انتظار دارید یکی دیگه رازتونو نگه داره وقتی خودتون نمی تونید نگهش دارید !؟

هر چقدرم پر حرفید و از حرف نزدن غمباد میگیریدبه نظرم بهتر از اینه که از لو رفتن حرف دلتون پیش دیگران عرق یخ به پشتتون بشینه ...

پس با تمام توان سعی کنید دهنتونو بسته نگه دارید شاید اولش سخت باشه اما بعد از یه مدت عادت میکنید ؛

تمام امراض قلبی ،عروقی ،روحی، روانی و...که ناشی ازبار سنگین یه دنیا حرف نگفته ست که روی زبونتون وول میخورن کاملا مقطعی و زود گذره ...

و بعد از همون یه مدت خواهید دید این کار چه اثرات خوبی خواهد داشت ...

قول شرف میدم ...

پشیون نمیشید ...حداقل پشیمون تر از وقتی که حرف میزنید نمیشید ...

بی شو عو ری

شعور واقعا مقوله ی بزرگیه...خیلی بزرگ ...حتی به نظرم بزرگتر از سولاخ لایه ی ازن !!! انقدر بزرگ...

برای نشون دادن مفهوم فقدان یا دارا بودن شعور در ادبیات زبانی از واژههای مختلفی استفاده میشه

باشعور و بی شعور یا ذی شعور و لا شعور ...

شاید باشعور و لا شعور  یا مثلا ذی شعور و بی شعور از لحاظ آوایی هم وزن باشن 

اما از لحاظ ماهویو معنایی مساوی نیستن که هیچ ، تفاوت دارن این هوااااااا

به خاطر همین خدا خطاب به عادمای خنگی که اینا رو هم درجه می بینن با کمال تعجب میگه:

واقعا به نظرتون "هل یستوون الذین یعلمون و الذین لا یعلمون؟؟؟؟؟؟"

نه واقعا هل یستوون؟؟!!


یه وختی جات

میگماااااا 

یه وخت بد نباشه وقتی همسن و سالامون دنبال مارک لوازم آرایش و رنگ مو وعمل دماغ و مدل ماشین دوست پسراشونن ما عین دخترای دهه شصتی دنبال درس و مشخ و آرمان و پاکی و... هستیم؟؟؟

توی خیابون بعضیا جوری نگام میکنن انگار عقب مونده م یا مثلا چشم راستم گنده تر از چشم چپمه یا همین الان با مینی بوس مش قدرت مستقیم از دهات اومدم یا... 

بابا من همون خود شمام خواهر عزیزم ما هر دو از یه گونه ایم منتها من قبل عملم شما بعد عملی...همییییین سعی کن درک کنی 

ندارندگی و برازندگی

با دوست جان طبق معمول صبح زود کوله به پشت و کتاب به بغل رفتیم کتابخونه برای خرخوانی... آبدارچی فرهنگسرا جلوی کتابخونه جلومونو گرفت :خانم دیروز آقاتون اومده بود دنبالتون جلوی در...

نیشمو تا ته باز کردم و گفتم ما آقا نداریم...

صورتشو جمع کرد و با یه لحنی که از صدتا فحش بدتر بود گفت منظورم اون آقا نبود ...سنش زیاد بود منظورم پدرتون بود...

هول شدم گفتم ما بابا هم نداریم 

یه نگاه تاسف باری بهم کرد و رفت 

داشت زیر لب میگفت:بیا هی میگن بذارید جوونا درس بخونن...خب خل شده دختر بدبخت انقدر خونده...

تا پنج دقیقه وسط راه پله ها وایساده بودیم تا خنده ی شدید دوست جان بند بیاد ...

میگفت روت میشه برگشتی خونه تو چشمای بابات نگاه کنی؟


انقدر سیاسیم که انگار سیاسی نیستم

اینایی که برای دیده شدن با لباس عروس و دامادی پای صندوق رای حاضرن تو ایام فاطمیه هم عروسی بگیرن همونایین که تو بچه گی برای دیده شدن توسط اعضای فامیل تو مهمونی وسط پذیرایی پشتک میزدن ... نگاهشون کنید تو رو خدا گناه دارن


پ.ن:رفتم رای دادم

در واقع انگشت سبابه مو کردم تو چشم سردمداران آمریکا و انگلیس و هم پیاله هاشون...


مبانی آموزشی مادری جان برای شاخ روان جان

هر آدمی یه واژه ی نوستالژیک داره که مادرش توی تربیتش از اون واژه استفاده کرده ...

واژه ی نوستالژیک تربیتی مادری برای من و خواهرام فندرسکی بود!!!یعنی هر وقت مادری رو به نقطه ی اوج می رسوندیم که مجبور میشد از یه ناسزا علیه شرارت هامون  استفاده کنه این طوری خطاب میشدیم:

ای فندرسکی ... نکن فندرسکی...بشین فندرسکی ...

همیشه هم در جواب پرسش ما که مادری فندرسکی یعنی چیییییییی؟ میگفت یعنی فندرسکی دیگه!!!!!


و این گونه بود که من تا مقطع دبیرستان فکر میکردم فندرسکی یه جور فحش فرنگی و خارجکیه ... 

وبه همین خاطر وقتی سال پیش دانشگاهی معلم فلسفه سر کلاس گفت فندرسکی نزدیک بود از شدت ناراحتی و اعتراض به اهانتی که علیه من شده بود کلاسو ترک کنم!!!

اما چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا بفهمم فندرسکی نه یه جور فحش خارجکیه نه اسم مستعار جناب ابلیسه...

بلکه اسم یکی از فلاسفه و دانشمندان متعلق به دوران صفوی بوده ...

اون روز وقتی برگشتم خونه و به مادری گفتم که ابزار تربیتیش لو رفته ساعتها با هم خندیدیم و موارد فندرسکی بودنم رو دوره کردیم 

 بعدش دستشو بوسیدم که از کودکی توی ذهن من جا انداخت که در بدترین حالت حتی اگر انسان نابه سامانی و نابه هنجاری هستم کمترین درجه ای که پیش مادرم دارم فندرسکی بودنه...بیشترینش بماند

pride and prejudice

بهش گفتم امروز نگاهت خیلی حرف میزنه! 

گفت:

از اول تا آخرش نگاهشو ازم دزدید و نگاهمو ازش دزدیدم...

شاید ترسیدیم نگاهامون حرف بزنن و دستمون رو بشه ...

از اول تا آخر توی جمع بودیم و نبودیم

از اول تا آخر کنار هم بودیم و نبودیم

زیر یک سقف نفس کشیدیم و نکشیدیم ...

...

گفتم :آخرش؟

گفت :هیچی!

گفتم :هیچی هیچی؟

گفت:من غرور داشتم و اون ترس!

گفتم :پس بهتر که حرفی نزد !

با تعجب نگاهم کرد 

گفتم :غرور بهتر از ترسه...غرور نشانه ی صلابت توئه و ترس نشانه ی بی ارزش بودن اون ...هیچ وقت بی ارزشی با صلابت جمع نمیشه...

گفت:کاش نمی ترسید تا میفهمید از همه ی دنیا بیشتر دوستش دارم ...

هر دو ساکت شدیم ... چقدر یه پایان تلخ تلخه...




پ.ن:همیشه آدمایی که جسارت میکنن و خودشونو مدیون دلشون نمیکنن رو ستایش میکنم ...این آدما اصولا میدونن با دلشون چند چند هستن.حرفشونو میزنن حتی اگر نتیجه اونی نباشه که هزار بار توی ذهنشون بازسازی کردن .حداقل یکبار برای همیشه تکلیف عقل و دلشونو مشخص میکنن و بقیه عمرشون با حسرت از خودشون نمیپرسن اگر پرسیده بودم چی میشد؟

پ ن ۲:یه چیز دیگه ،میدونم معنی عنوان مطلب میشه غرور و تعصب و ربطی به ترس نداره اما تعمدا این عنوانو گذاشتم ...

تعمدا خواننده ی عزیز (شاید یاد اون کتابی که بهم هدیه دادی بیفتی بعله):)