شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

سفرنامه ای از سرزمین عروجیان

همساده دیوار به دیوارمون پریشب مرد ...

پیرزن بعد از  یه دوره تورم و کبودی ، ایست قلبی کرد و علایم حیاتیش قطع شد و ...

دوستش داشتم .از چهل سالی که اون و شوهرش هم سایه ی پدر بزرگ و مادربزرگم بودن من بیست و سه سالشو زنده بودم و با زنی که اسمش سرور بود و همین پریشب مرد خاطره های زیادی داشتم چون به من مثل نوه هاش محبت کرد.

مادری راضی نمیشد منو ببره مراسم تدفین...خاطره ی خوبی از خل و چل بازیای من توی مراسم خاکسپاری ندارن بندگان خدا مخصوصا که مراسم مادربزرگ خدا بیامرزم و مراسم پدر بزرگ مادری رو منفجر کرده بودم...اما به زور رفتم...بلاخره سرور خانم کم کسی برای من نبود! 

خعلی وخت بود قبرستون نرفته بودم...یا به قولی بهشت زهرا...

سرعت پیشرفت تکنولوژی و امکانات رفاهی به دنیای مرده ها هم رحم نمیکنه!غسال خونه  رو که البته اسم جدیدش سالن تطهیر عروجیان شده اصلا کلا کوبیدن از اول ساختن ، شیییییییک...عصلا عادم دلش میخواد بمیره بره اونجا بشورنش...اعلام اسامی عروجیان همه با سیستم الکترونیک ،مجهز به سالن انتظار،سوپر مارکت با یخ دربهشت و الخ از امکانات رفاهی که اونجا رو درخور قبرستون یه پایتخت به اسم تهران بکنه...تنها چیزی که هنوز شبیه قدیما بود جمعیت سوگوار و جیغ داد کنانی بود که عزیز از دست داده بودن .البت این جماعت هم آپدیت شده بودن کمی تا قسمتی ...مثلا مورد دیدم با جفت چشمام که دختر جوون بیست و اندی ساله شون مرده بود بعد مادره با قاب عکس جیگولی دخترش وسط جمعیت می رقصید همه جیغ میزدن!یا یه عده مثل اروپاییا تور سیاه انداخته بودن رو صورتشونو با دستمالای طرح گل سرخ اشک نداشته شونو می زداییدند و با روحانی بنده خدایی که نماز میت میخوند درگیری داشتن که ما نمی خوایم از اینا برای ددی مون بخونید!یا مثلا برخلاف قدیما که میگفتن میت رو زمین نمی مونه یه مرده ای بود که صاحب نداشت یا اگر داشت کسی حاضر نشده بود بیاد از رو زمین برش داره همین جوری کنار اون لوله ی خروجی سالن شستشو رو زمین مونده بود!!!

یه چیز جالب دیگه ، دیده شده افراد سادیسمی به عروجیان هم رحم نمیکنن!یه موجود مذکر لچک به سر رفته تو سالن تطهیر زنونه و از یه دختر جوون یعنی جسد اون دختر جوون فیلمیده و پخشیده و مسوولین سالن هم لج کردن و درای سالن رو بستن و گفتن حالا که جنبه ندارید عصن هیچ کدومتون نیاید تو...بعله همون دوتا جنازه ای که میدیدیم متنبه میشدیمم تعطیل شد :|   

حالا تنبه ما هیچی اون بندگان خدایی که میخواستن دم عاخر عزیزشونو یه بار دیگه ببینن محروم کردی ...عاخه در وصف تو عادم سادیسمی بگم نا مسلمون بگم مریض بگم اسکول بگم چی؟ خب چه کار به کار مرده داری دیگه این همه به زنده ها کرم می ریزید بس نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟


خلاصه از سالن تطهیر که دربیای تازه می افتی تو هاگیر واگیر قطعات جدید که شهریه برا خودش، از ایستگاه اتوبوس و محوطه بازی کودکان و ...که بگذریم قبرا چرا این جوری شده!!!!!؟؟؟؟ عاخه یه طبقه، دو طبقه ،سه طبقه ،چهاااار طبقه؟؟؟؟؟؟؟ 

باید کم کم آسانسور بذاریم برا عروجیان ...خب لا کردار برجه مگه؟عادم دیگه نمی تونه بره امتحانی تو گور بخوابه ،میترسه اکسیژن نرسه همون جا عروج کنه! 

 میدونم کمبود جا دارن ،چون از قطعات قدیمی که گذشتیم این آرامگاه های خانوادگی رو نگاه کردم دیدم تو خود خونه جا کم اومده بقیه اعضای خانواده رو دم در خاکیدن ...میترسم چند سال دیگه از بی جایی بگن هر کی بستگانشو تو حیاط خونه خودشون دفن کنه !!! یا مثلا از قبرهای آسمان خراش (البت به صورت معکوس در زیر زمین) رو نمایی بشه که پنت هوسش طبق معمول مال پولداراست ...بقیه طبقاتشم باید پیش خرید بکنیم لابد :/

خلاصه داستانی شده برای خودش قبرستون ببخشید بهشت زهرای تهران که باید براش یه سفرنامه ی مفصل نوشت...خدا گذرتونو نندازه  اون ورا 

قدیما میرفتیم و با یه حال خاصی برمیگشتیم این روزا اگر اون طرفا بری فقط با سرسام و سردرد برمیگردی!

یک قاشق چای خوری دل سوخته...

تنگ غروب باشه و مادری حیاطو آپ پاشی کرده باشه و بوی عطر گلا دراومده باشه و زیرانداز پهن کرده باشه و تو منقل کباب رو حاضر کنی و بعد نیم ساعت دود خوردن یه آتیش سرخ درست کنی و تن بلال هایی که ضحی بانو لخت کرده روی بستر دااااغ آتیش گل انداخته بذاری و باد بزنی و غرق دلتنگی بشی که از صبح روی قلبت این ور و اون ور کشیدی و سینه تو سنگین کرده ... بعد خواهری بگه عجب آتیشی!چی توش دمیدی که این طور گل انداخت!؟و تو فکر کنی فقط کمی سوز دل...همین


پ.ن:انگار دلتنگی هوای بهار دلتنگی ما رو از رو برد! چقدر غیر قابل پیش بینی بود امروز هوا ، وقتی طوفان بارش شدید شروع شد باورم نمیشد تا همین یه ربع پیش توی حیاط نشسته بودم بلال باد میزدم!!!! 

الانم که انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش چه محشری به پا کرده بود آسمون آتیش پاره

یکی منو بیگیره

اون پست درخت گردو رو یادتونه؟

همون که گفتم گردو نمیده همون که گفتم اون زن روستایی گفت بهش بگو یکسال بهت مهلت میدم بعد قطعت میکنم! ومن این کارو کردم…

 اصل ماجرا اینه درخت گردومون گردوووووو دااااد!!!!   


داره پرنده میباره...فک کنم حال آسمون خرابه گلاب به روتون

غافلگیری یعنی توی حال خودت داری تو خیابون راه میری بچه خواهرتم آویزون چادرته یهو یه چیزی از آسمون بیفته رو سرت شروع کنه بال بال بزنه ....

بعد همه جییییغ بزنن و تو از ته دل به خاطر بانمکی قیافه هاشون بخندی :)))) 

بعد یه آقای سیبیل کلفت از داخل قصابی بپره بیرون و پرنده شو که از قفس فرار کرده از رو سرت برداره بدون حتی یه معذرت خواهی کوچولو موچولو برگرده بین راسته ها و شقه های گوشتی مغازه ش...

بعد نگهبان موسسه زبان کنار قصابی با خنده ی گشادی بهت بگه احسنت دخترم هر کی جای تو بود یا جیغش گوشمونو کر میکرد یا این وسط باید با کاردک جمعش میکردیم...

تو هم نیشتو باز کنی و بگی این که چیزی نبود یه دختری رو میشناسم که سوسک از رو چادرش بالا اومد تا زانوهاش رسید برای اینکه کلاس درس به هم نریزه یواشکی گوشه ی چادرشو گرفت عین زیرانداز تکوند و سوسکه رو با رو پایی پرتش کرد تو زاویه دیوار زیر لب گفت گللللل...(سر همین حرکتش استاد که ماجرا رو دیده بود یک ربع درسو تعطیل کرد برای تحسین کردن این مورد نادر ...چند وخت بعدشم ازش خواستگاری کرد الان یه بچه م دارن!!!!) البت قسمت داخل پرانتزو برای نگهبانه نگفتم ؛ )

مغازه دار کنار موسسه هم گفت به اینا میگن شیرزن نه اونایی که گربه میبینن از صد متری غش میکنن 

پ.ن:فک کنم از فردا دیگه روم نشه از اون یه تیکه خیابون رد بشم شناسایی شدم رفت :)))


بعد مدتها نوشت

گاهی خدا برنامه های عجیبی برای آدم داره 

انقدر عجییییب که برای باور کردنش صدها سال لازمه و برای فهمیدنش هزارها سال دیگه  ...وبرای قبول کردنش ....

نه ،برای قبول کردنش نیاز به زمان زیادی نیست ...

برعکس باور کردن و فهمیدن قبول کردن کار مغز نیست!

یه چیزی توی مرکز وجود انسان هست به اسم قلب 

که در کوتاهترین مدت ممکن تو رو وسط شرایطی میفرسته که حتی روزی به خواب نمیدیدی باورش کنی یا بفهمیش ...عجیب تر اینکه راضی هستی ...

و این قلب تو رو وادار میکنه تمام برنامه های خدا رو با تمام وجود قبول کنی ...در حالی که هنوز باورت نمیشه این بلاها داره سرت میاد در حالی که هنوز نفهمیدی شون...ولی راضی هستی ...

پ.ن:اعتراف میکنم در پوچ ترین و سخت ترین لحظات زندگیم در اوج نا امیدی به آینده دست و پا میزنم...هنوز باورم نمیشه که این بلاها به سرم اومده و هنوز نمیفهمم چرا...اما قبول کردم وراضی هستم ...از ته قلب شکسته م راضی هستم 


یک یادداشت نه چندان کوتاه از طرف یه دختر ایرانی به مناسبت یه دختر افغانی

با خودم قرار گذاشته بودم تاکنکورم ننویسم ولی این موضوع قتل دختر افغانی شش ساله انقدر ذهنمو مشغول کرده که اگر راجع بهش ننویسم می ترکم


اول اینکه به عنوان یک زن میتونم قاطعانه بگم که دردناک ترین و وحشتناک ترین اتفاقی که برای یه جنس مونث میتونه بیفته همین ستمی هست که به این دخترک معصوم و بی گناه وارد شده و من واقعا به خاطر اون دختر بیگناه غمگینم و به خانواده ش تسلیت میگم ...

دوم اصلا دوستان افغانی رو درک نمیکنم در حالی که با مهاجرتهای غیر قانونی و مشکلات زیااااااادی که برای کشور ما ایجاد کردن و الان هم نسبت به حد کفایت خیللللییی بیشتر از امتیازات مهاجران در سطح بین المللی در ایران برخوردارند بعضا رفتارهای خیلی ناسپاسانه ای از خودشون بروز میدن...من به شخصه فراموش نمیکنم که بلاهایی صدچندان بدتر از بلایی که بر سر ستایش اومد بر سر صدهااااا تن از دختران ایرانی توسط مردان افغانی اومد اون موقع این دوستان کجا بودن؟چرا برای دختران ایرانی که بعضیاشون از ستایش خردسالتر هم بودن شمع روشن نکردن؟ من برای ستایش متاسفم و برای محکوم کردن این جنایت تفاوتی بین زن ایرانی و زن افغانی نمیگذارم ولی دوستان افغانی به نظرم با اون همه جنایتی که هموطنان شون در برابر ما روا داشتن حق جانی خوندن ما ایرانی ها روبه خاطر یک فقره تجاوز و قتل ندارن واقعا!!!!!

اما نکته سوم و اصلی که مدااااام توی ذهنم میچرخه اینه که چه اتفاقی می افته که یه جوان ۱۷/۱۸ ساله به این درجه از فشار میرسه که دست به این کار میزنه!!!؟؟؟؟ باید در اینجا یک بفرمای غلیییییظ نثار اون دسته از افرادی بکنم که معتقدند فسادی که از سر و کول زندگی لعنتی و نکبتی شون داره بالا میره هیچ ربطی به بقیه نداره!!!! چطور طرز لباس پوشیدن یه زن منطبق با مد روز فاحشگی که به تنهایی میتونه احساسات و پاکدامنی یه نوجوان تازه بلوغ شده رو به لجن بکشه به بقیه مربوط نیست؟ چطور داشتن ماهواره که با این همه شبکه با سرعت  نور داره سکس و روابط نامشروع و فساد و بی دینی رو به خورد مردم میده به بقیه مربوط نیست؟ چطور تربیت غلط و بی عرضگی مادر و پدر های بی هویت و بیمار به بقیه مربوط نیست؟ اگر اینا به ما مربوط نیست پس چنین فجایع غیر انسانی هم به ما مربوط نیست....وقتی اسلام میگه جامعه اسلامی مثل گورستانی که همجوارانش هیچ ربطی به هم ندارن نیست ما خرده میگیریم در حالی که در  اتوپیایی که سعادت بشری رو تامین میکنه اتفاقا همه چیز به هم ربط داره!!!  

اینجا باید به حقانیت این مثال پی برد که جامعه کشتی بزرگیه که همه ی ما مسافرانش هستیم هیچ کسی نمیتونه زیر پای خودشو سوراخ کنه و بگه به بقیه مربوط نیست!چون در واقع داره به سهم حیات همه دست درازی میکنه ....

این جوان یه حیوان بالفطره نبوده با چک کردن صفحه ی اینستاگرامش میشه فهمید که دچار بیماری روانی شده و فشار زیادی رو تحمل کرده که به اینجا رسیده ...توی خیلی از پستهاش حرفای قشنگتری از ما زده!!!! هیچ مجرمی بالفطره شیطان زاده نشده!!!


به علت اینکه از صبح که چشم باز کردم تا همین لحظه داشتم ماده و قانون بالا پایین میکردم و الان حالم از قانون و حقوق و غیره به هم میخوره اصلا سراغ بحث حقوقی مساله نمیرم ولی اینو بگم که برخلاف جنجالی که به پا کردن اتفاقا طبق ماده ۹۱ ق مجازات اسلامی مجازات قصاص برای نوجوان پانزده تا هجده سال اجرا میشه و طبق این ماده مجازات کانون اصلاح و تربیت برای حدود و قصاص نوجوان پانزده تا هجده سال فقط در صورتیه که اون بچه حرمت شرعی عمل رو درک نکنه یا در عقل و کمال اون شبهه وجود داشته باشه ...ای باباااا باز دارم میرم تو بحث حقوقی...برم تا رای وحدت رویه صادر نکردم