شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

یک خط برای تو...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شاخی جان مفتخر

اینکه وسط هفت خوان رستم مصاحبه ی علمی یکی از اساتید به نام حقوق مدنی با شنیدن اسم دانشگاه محل کارشناسیت نگاهش عوض بشه و سطح سوالا رو ببره بالا و بعدشم با دهن باز به تحلیلات گوش بده و آخر سرم احسنت احسنت گویان به احترامت بلند بشه و شرمنده ت کنه احساس عجیبی داره که وصف شدنی نیست ....

از همه قشنگتر برق چشمای مادرته وقتی با افتخار داره ماجرا رو برای بقیه تعریف میکنه :)

 

ناگفته های نانوشته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عانتی تکنولوژی

کلا عادم بیگانه از تکنولوژی می باشد این بشر؛ تا یه ماه پیش که گوشیِ دستش از این مدل گوشکوبیا بود هیچ امیدی نداشتم که از طریق تماس یا پیامک باهاش ارتباط بگیرم چون هر بیست و چهار ساعت یه بار می رفت کووووووه میس کال و sms نخونده ها رو تند تند رد میکرد حالام که با کتک یه گوشی هوشمند خریده با اشک و آه و التماس تلگرام ریخته انگار نه انگار اگر کار فوری داشته باشم پیام بدم بهش باید پشت بندش یه sms بفرستم براش که برو تلگرامتو چک کن بعدم یه تک زنگ بزنم که جون من پیامکتو ببین ! عاخرم باید زنگ بزنم خونه ش که میس کال انداختم برو نگاه کن!!!! 

خب چه کاریه!!!!!؟؟؟ نخر خواهر من نخر ....دق کردم تا یه کار واجبو یواشکی بگم بهت! لو رفت تموم شد دیییگه :/

خانواده عاشق

پدری با چشمایی که برق میزنه پلاستیک به دست از آشپزخونه اومده بیرون میگه ببین چی پیدا کردددددم !!!

خوب که نگاه میکنم کالباس یک ماه پیشه که خواهری بعد از یک نزاع دسته جمعی با من و مادری در فروشگاه و  پیروزی بر ما با یک فن خشم استاد انداخت بین خریدای دیگه...میگم نه خود خوری نه کَس دهی...پدری میگه هوم؟

میگم این مال یه ماه پیشه نخور مسموم میشی 

لب و لوچه ش آویزون میشه میگه یییییک مااااااه؟!!!میگم عاره ما که نمی خوریم از این عاشغالا اونیم که خریده توش مونده...

میگه شاید سالم باشه هاااا

مادری بدو بدو میاد میگه نخوووووور مسموم بشی عاخر برجی پول بیمارستان نداریم بدیم که!

همه ی ماجرا یه ور عشق و علاقه ای که بین این دوتا موج میزنه یه ور عصلن

شاخی جان نخبه

ساعت سه نصفه شب که مادری میاد در اتاقمو باز میکنه میبینه غرررررق کتابا و جزوه هامم میگه تو باید پسر میشدی ...

الان وزیری رییس جمهوری چیزی بودی

میگم میشم صبر کن

میگه والا بعیدم نیست کم کم دارم از جنبه های دخترونه ت نا امید میشم...میگم آی باریکلااااااااااا میخنده و میره بخوابه.... :)


عَی بابا نوشت

یعنی دوستان همیشه در صحنه عاااااشق همیاری سبزتونم ...از پیغام همدردی  داشتییییم تا پیغام خالی تااااا گرفتن غلط املایی از اینجانب...که خودتونم می دونید چرا این جوری می نویسمشون...در هر صورت عاااااشق همه تونم...فقط یکم به صلولای خاکثتری (اینو برای اون دوست عزیزی نوشتم که غلط املایی دوووووست )مغزتون بیشتر فشار بیارید یه کمک اساسی تر بکنید بهم ...

با تشکر مدیریت وبلاگ...:))


اطلاعیه دعوت به همکاری در عصباب کشی

اعتراف میکنم  هدف اصلیم از نوشتن خونده شدن نبود...که اگر بود نظراتو باز می ذاشتم که جذب وبلاگ دوبرابر بشه...اما خب حیفم میاد انقدر خواننده هام کمن ...تصمیم دارم مهاجرت کنم ...اما یه دلم اینجاست پیش نوشته هایی که چند ساله از عمق دلم بیرون ریختن...شدم یه بوم و دو هوا .اگر راهی پیدا بشه که بتونم مطالبمو ببرم وبلاگ جدید لحظه ای نمی درنگم ...از این روز طی اطلاعیه ای عاجزانه از خوانندگان صامت و غیر صامت در این عصباب کشی عظیم کمک میطلبیم.نظراتتونو از قسمت تماس بامن برفستید برام

 مرسی  اه :)))))

آشوبم .... آرامشم تویی

تیک      تیک      تیک     تیک     تیک    تیک 

هنوز نیم ساعتی به اذان مونده...

تیک    تاک    تیک    تاک    تیک    تاک    

هیچ وقت بهت گفته بودم صدای تیک تیک تسبیح شیشه ایت رو که العفوهای نماز شبتو میشمرن چقدر دوست دارم ؟ 

گفته بودم یواشکی چادر نمازتو برمی دارم و صورتمو توش فشار می دم و گریه میکنم؟

گاهی فکر میکنم همین تیک تیک تسبیح شیشه ای  تو تیک تاک ساعت لحظه های عمرمو طراحی میکنه... 

میدونم باز برام چله گرفتی...چون بین این همه طوفان عجیییییییب آرومم


بابا؟……………هان هان؟ هیچی بخواب

براش فرقی نداره چه طوری صداش کنی 

چه به لطافت صدای بال زدن پروانه ها بگی باباااااااا

چه تند وسریع  شلاقی بگی باباع

چه بلند و عصبانی بگی باابا؟

چه از دور صداش کنی چه نزدیک گوشش

چه اصلا صداش نکنی و یواشی مثل نوازش یه گل تکونش بدی 

چه با لگد بزنی به شکم قلمبه ش

چه اصلا قصد بیدار کردنشو نداشته باشی و فقط بخوای ملحفه بکشی روش 

یه جوری از خواب می پره انگار دور از جون با انبر دست روحشو از قالبش یوهو کشیدی بیرون...

با خواهری متر گذاشتیم گاهی تا دو متر و شصت سانتم موقع پرش از جا اوج گرفته... 

انقدر بد از خواب می پره که سر اینکه نوبت کیه بیدارش کنه دعواست...یا اینکه حاضریم تو خواب یخ بزنه اما با انداختن پتو اون جوری نپره هوا...هیچ کس حاضر نیست صحنه ی شبه سکته کردنشو (دور از جون) ببینه ...

خب عاخه پدر من موقع خواب عروج که نمیکنی چه خبرته انقدر بد به جسمت رجعت میکنی؟هوم؟