شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

خانواده عاشق

پدری با چشمایی که برق میزنه پلاستیک به دست از آشپزخونه اومده بیرون میگه ببین چی پیدا کردددددم !!!

خوب که نگاه میکنم کالباس یک ماه پیشه که خواهری بعد از یک نزاع دسته جمعی با من و مادری در فروشگاه و  پیروزی بر ما با یک فن خشم استاد انداخت بین خریدای دیگه...میگم نه خود خوری نه کَس دهی...پدری میگه هوم؟

میگم این مال یه ماه پیشه نخور مسموم میشی 

لب و لوچه ش آویزون میشه میگه یییییک مااااااه؟!!!میگم عاره ما که نمی خوریم از این عاشغالا اونیم که خریده توش مونده...

میگه شاید سالم باشه هاااا

مادری بدو بدو میاد میگه نخوووووور مسموم بشی عاخر برجی پول بیمارستان نداریم بدیم که!

همه ی ماجرا یه ور عشق و علاقه ای که بین این دوتا موج میزنه یه ور عصلن