شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

خاطرات یک خواهر زن

چادر رنگی رو انداختن روی سر خواهری که افتتاح بشه مادر بزرگی با یه کاسه نقل پرید وسط و کل زنون نقل پاشید رو سر عروس داماد ...مادر داماد کیف کرد از این حرکت مادربزرگی جان جانان  و برگشت گفت روی سر مجردای مجلسم بریزید  بختشون باز بشه مادر بزرگی هم گوله کرد و پرید سر جوونا ...

سه چهار تا رو که نقل پاشی کرد رسید به من که داشتم از مراسم فیلم میگرفتم ، تا اومد نقلا رو بپاشه با یه حالت غضبناک جدی گفتم سر من نریزیاااااااا... 

بنده خدا هول شد نتونست دستشو پس بکشه نقلا رو پاشید روی سر پدری که کنار من وایساده بود ...

دیگه روده معده نموند واسه مون انقدر خندیدم :)))  

فکر کنم بخت پدری به زووودی باز بشه یا به قول مادری تمبونش دوتا بشه ؛)