شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

به نام خداوند هجرت های شبانه

سلامی به تلخی یک خداحافظی

ماه ها بود که قصد نوشتن داشتم...

ماه ها بود که نشد روی تن دیوارهای شاخ روان خانه ی عزیزم چیزی حک کنم...

قلمم نخشکیده بود...

اینجا را فراموش نکرده بودم...

گاهی فقط کلید می انداختم و یواشکی می آمدم در و دیوارش را نگاهی می انداختم آهی میکشیدم و می رفتم...

نشد بنویسم...چرایش بماند پیش من و خدا...

اما آمده ام که دوباره بنویسم...نه اینجا...گفته بودم قصد هجرت دارم...در همان پست موقتی که پاک کردم...گفته بودم وقت کوچیدن رسیده

زمانش را نگفتم ...اما امشب دلم ندای حرکت کاروان را در تاریکی شب سر داده...

خواستم بی صدا کوچ کنم، اما یادم آمد که قول داده بودم خبر بدهم ...یادم آمد گفته بودم متنفرم از کسانی که وبلاگشان را یکهویی بی خبر رها میکنند بدون خداحافظی یا تعیین تکلیفی...بنابراین فقط آمدم که بگویم خداحافظ ...دیگر اینجا نمی نویسم

چرایش را نپرسید اصلا ...همین قدر بدانید که دیگر امن نیست این خانه برای اینکه serek خودش باشد ، همان شاخی جانی باشد که دل تنگش را اینجا ببیرون می ریخت...دیگر خانه ی امن نیست اینجا

آدرس نمیدهم اما اگر آمدید و پیغام گذاشتید و از محارم این خانه بودید آدرس جدید را برایتان می فرستم...البته اگر هنوز این خانه را از یاد نبرده باشید و گاهی سر بزنید به امید دیدن صاحبش ... 

اینجا را همین طوری که هست نگه میدارم ، مثل یک موزه ...برای عبرت روزهایی که در راهند و برای حسرت روزهایی که گذشتند...اینجا را همین طوری که هست پشت یک شیشه ی بلوری از اشک نگه میدارم.

تلخ است رها کردن اینجا...تک تک پست هایش با تک تک نفس هایم گره خورده بود...سخت است بعد از چند سال خاطره ...ولی باید رفت تا خانه ای جدید ساخت

به سبزی و شادابی خانه ی قبلی و شاید هم زیباتر ...رفتن همیشه پایان نیست گاهی بهانه ی یک شروع شورانگیز است.

منتظر آدرس پرسیدن هایتان هستم.



امضا شاخ روان