شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

زیرا عاشق انسان است ...

از شعاری حرف زدن و این چیزا دل خوشی ندارم ولی اگر واقع بینانه نگاه کنیم تمام مراسم و خریدا و بند و بساط مرسوم برای سر گرفتن یک ازدواج همش یه مشت تشریفات بیهوده ست که شاید بالای شصت هفتاد درصدش از فردای روز عروسی هیچ کجای زندگی  جدی این دو نفر عروس و داماد تاثیر نداره...

یه حساب سر انگشتی که بکنیم با روی هم گذاشتن خرج تمام این چیزا از هر دو طرف میشه یه خونه ی مناسب برای شروع زندگی خرید و یا حداقل  توی شکستگی دو سه تا کمر این وسط صرفه جویی میشه حتی اگر از شدت پولداری دارید بالا میارید هم به نظرم راه های بهتر و انسانی تری برای دور ریختن پولتون وجود داره بعله :)

پ.ن:سریال چرخ فلک رو به غایت دوست میدارم به خاطر دید عمیق انسانی که داره  ...یه وقتایی یادمون میره چیزایی که برای ما اهمیت درجه دو یا سه هم ندارن برای بعضی افراد دیگه تمام معنای زندگین...مثل همون لباس عروسی که زندگی یه خانواده رو تکون داد 

شاخ های شاخی جان

اگر ما خانوما یاد میگرفتیم که شان زن بودن دقیقا یعنی چی هیچ وختِ هیچ وخت  به خودمون اجازه نمیدادیم سر نحوه ی رانندگی با راننده ی سیبیل کلفت بی آر تی که از هر دوتا کلمه ش سه تاش لیچار و حرف نامربوطه کل کل کنیم....

پ.ن (بی ربط به متن) :

بزرگی گفت بعضی عادما رو وقتی میذارن توی قبر و براشون تلقین میخونن که اسمع افهم ... ملائک میخندن و میگن این بابا تا زنده بود نفهمید حالا که مرده بفهمه؟

پ.ن۲:حضرت علی میفرماید هرکسی دیگری را به عیبی که درخود او هم هست سرزنش کند نمی میرد تا به آن عیب امتحان شود ... اگر انتقادی از فرد یا افرادی مینویسم هیچ وقت خودمو ازش مبرا نمیدونم...پناه بر خدا از شر نفس گناه کار و گناه دوست

مراسمی برای نومزدنگ

از قدیم گفتن دسشویی رفتن هر کسی نشانه ی شخصیتشه...(حالا کی گفته کاری نداشته باشید ما به همه گفتیم گفتن شمام بگید گفتن) این مساله ی دسشویی یا به قول شاخی جان دشوری انقدر مهمه که جزو مراسمات مسلم قبل عروسی  قرار گرفته که حتی محضر هم بدون گرفتن سند اثبات انجام این مراسم خطبه رو نمیخونه !تا این حد یعنی ....

اینه که طی یک مراسم مفصل و با شکوه عروس و داماد میرن آزمایشگاه و در حضور یک نفر ساقدوش که بالاسرشون می ایسته و فرآیند اهداء فضولات رو به دقت چک میکنه موضوع مراسمو میریزن توی یه لیوان تا آزمایشگاه بعد از تجزیه و تحلیل فضولات عروس و داماد صحت انجام مراسم مورد نظر و اجازه ادامه سایر مراسم رو مکتوب خدمت محضر اعلام کنه :)

خواهری در شرف ازدواج ما هم از این مراسم جلیل القدر مستثنی نبود و همراه نومزدش رفتن آزمایشگاه برای برگذاری مراسم...از دشوری که بیرون اومده میگم چرا لب و لوچه ت آویزونه؟

میگه رفتم تو دشوری دیدم ساقدوشه باهام نیومد تو ، خوش و خرم که کسی بالای سرم نایستاده نمونه رو گرفتم؛ کلی هم ادا درآوردم واسه خودم  :) بعد که اومدم بیرون ظرفو تقدیم کنم  دیدم همه جا پر از آینه بوده طرف خعلی شیک و مجلسی داشته از بیرون کل ماجرا رو دید میزده :/

میگم بعله دیگه همه جا تکنولوژی مدار شده و پیشرفت کرده و الکترونیکی و مدرن شده ، سیستم چکینگ مراسم اهداء فضولات نمیخوای شیک تر بشه؟ 

:)))))

یک خط برای تو...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شاخی جان مفتخر

اینکه وسط هفت خوان رستم مصاحبه ی علمی یکی از اساتید به نام حقوق مدنی با شنیدن اسم دانشگاه محل کارشناسیت نگاهش عوض بشه و سطح سوالا رو ببره بالا و بعدشم با دهن باز به تحلیلات گوش بده و آخر سرم احسنت احسنت گویان به احترامت بلند بشه و شرمنده ت کنه احساس عجیبی داره که وصف شدنی نیست ....

از همه قشنگتر برق چشمای مادرته وقتی با افتخار داره ماجرا رو برای بقیه تعریف میکنه :)

 

ناگفته های نانوشته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

عانتی تکنولوژی

کلا عادم بیگانه از تکنولوژی می باشد این بشر؛ تا یه ماه پیش که گوشیِ دستش از این مدل گوشکوبیا بود هیچ امیدی نداشتم که از طریق تماس یا پیامک باهاش ارتباط بگیرم چون هر بیست و چهار ساعت یه بار می رفت کووووووه میس کال و sms نخونده ها رو تند تند رد میکرد حالام که با کتک یه گوشی هوشمند خریده با اشک و آه و التماس تلگرام ریخته انگار نه انگار اگر کار فوری داشته باشم پیام بدم بهش باید پشت بندش یه sms بفرستم براش که برو تلگرامتو چک کن بعدم یه تک زنگ بزنم که جون من پیامکتو ببین ! عاخرم باید زنگ بزنم خونه ش که میس کال انداختم برو نگاه کن!!!! 

خب چه کاریه!!!!!؟؟؟ نخر خواهر من نخر ....دق کردم تا یه کار واجبو یواشکی بگم بهت! لو رفت تموم شد دیییگه :/

خانواده عاشق

پدری با چشمایی که برق میزنه پلاستیک به دست از آشپزخونه اومده بیرون میگه ببین چی پیدا کردددددم !!!

خوب که نگاه میکنم کالباس یک ماه پیشه که خواهری بعد از یک نزاع دسته جمعی با من و مادری در فروشگاه و  پیروزی بر ما با یک فن خشم استاد انداخت بین خریدای دیگه...میگم نه خود خوری نه کَس دهی...پدری میگه هوم؟

میگم این مال یه ماه پیشه نخور مسموم میشی 

لب و لوچه ش آویزون میشه میگه یییییک مااااااه؟!!!میگم عاره ما که نمی خوریم از این عاشغالا اونیم که خریده توش مونده...

میگه شاید سالم باشه هاااا

مادری بدو بدو میاد میگه نخوووووور مسموم بشی عاخر برجی پول بیمارستان نداریم بدیم که!

همه ی ماجرا یه ور عشق و علاقه ای که بین این دوتا موج میزنه یه ور عصلن

شاخی جان نخبه

ساعت سه نصفه شب که مادری میاد در اتاقمو باز میکنه میبینه غرررررق کتابا و جزوه هامم میگه تو باید پسر میشدی ...

الان وزیری رییس جمهوری چیزی بودی

میگم میشم صبر کن

میگه والا بعیدم نیست کم کم دارم از جنبه های دخترونه ت نا امید میشم...میگم آی باریکلااااااااااا میخنده و میره بخوابه.... :)


عَی بابا نوشت

یعنی دوستان همیشه در صحنه عاااااشق همیاری سبزتونم ...از پیغام همدردی  داشتییییم تا پیغام خالی تااااا گرفتن غلط املایی از اینجانب...که خودتونم می دونید چرا این جوری می نویسمشون...در هر صورت عاااااشق همه تونم...فقط یکم به صلولای خاکثتری (اینو برای اون دوست عزیزی نوشتم که غلط املایی دوووووست )مغزتون بیشتر فشار بیارید یه کمک اساسی تر بکنید بهم ...

با تشکر مدیریت وبلاگ...:))