شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

انابه نوشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خانه ی هیولا

زل زدم بهش ...زل زد تو چشام...

یه سی ثانیه ای هردومون با تعجب به هم خیره شده بودیم،آخه هیچ کدوم انتظار نداشتیم اینجا همدیگه رو ببینیم. با خودم گفتم آخه چه جوری اومده اینجا؟هنوز باور نمیکردم...شاید اشتباه دیدم!

زبونم بند اومده بود.اونم که چیزی واسه گفتن نداشت.

هردو منتظر واکنش اون یکی بودیم! 

سرشو که بلند کرد فهمیدم که همشون ارثی انقد گردن دارن. فقط چون سرشونو بلند نمیکنن نمیفهمی چقد گردن دارن... :-) 

دستام شروع کرد به لرزیدن...مادری اگر میفهمیییییید!!! تیکه بزرگم گوشم بود.

اونم فهمید به نفع هیچکدوممون نیست که بمونه . اومد بره.طاقتم تموم شد،با یه جیغ بلند و کش دار خواهری رو صدا کردم.توی اتاقش بود .مثل فشنگ پرید بیرون: چی شده؟

عین کسایی که دزد گرفته باشن بریده بریده گفتم: مار...مار...مارمولک

اونم جیغ کشید.دوستمونم که مهمونمون بود رفت تو اتاق پرید رو تخت.خواهری وحشت زده گفت: از کجا اومده؟ من:چه میدونم منم اولش باورم نمیشد.

اونم از ما ترسیده بود همه مون از ترس خشک شده بودیم...

حالا دوس جون از تو اتاق نظر میده: زنگ بزنید ۱۲۵

ما  :-| 

اون: خب زنگ بزنید ۱۱۵ بیاد منو ببره 

ما : میشه خفه شی ما بتونیم فکر کنیم؟( بحث به سادگی آپولو هوا کردن نیست که مارمولکه)

اون: لااقل زنگ بزنید پدر بزرگتون بیاد این قائله رو ختم کنه...

تا آقا جون بیاد نصف پیف پافو خالی کرده بودیم روش... اومد گرفتش از پنجره انداختش تو حیاط.استدلالش این بود که نباید حیوونو کشت.مخصوصا این یکی که کلی فایده داره! ولی فک کنم با اون وضعی که ما شیمیاییش کردیم بنده خدا ریه هاش پیاده شده باشه،تا شب زنده بمونه خیلیه.

نیم ساعت بعدشم بقیه ی پیف پافمونو رو سوسکی که با گستاخی رو فرش سفید مامانم پاتیناژ میکرد خالی کردیم.

دوس جون بلند شده وسایلشو جمع میکنه میگه برم تا گودزیلا نیومده.

خواهری اومده درستش کنه میگه نه دیگه گودزیلا نداریم،در حد همون رتیل وایناست...باید قیافه اون  بنده خدا رو میدیدید :-) 



پ.ن به خدا خونمون کلنگی نیستاااااااا.مثملا آپارتمانه ولی خب یکم هیجانش بالاست...به قول خودم تو خونه ی ما هر لحظه ش یه درسیه.راه میری باید منتظر یه سورپرایز باشی.بهله!

واسه خالی نبودن عریضه

نشستم پای تلویزیون، محو تماشای فیلمم ، یهو یکی از شخصیتای فیلم که اتفاقا مرد هم هست زنشو چند بار بلند صدا کرد.

از شانس زنش هم اسم منه ! 

قشنگی ماجرا کجاست؟ اینجا که مادری از آشپزخونه داد میزنه سرررررک چرا جواب نمیدی خواهرت داره صدات میزنه!!!!!!

من  :- ()

خواهری :- (

صدای خواهری  :- °

گوشای مادری :-) 

چمچاره نوشت

واسه عید فطر یه دو جین از همون مهمون قشنگه ها میریزن تو خونه مون که قبلا وصفشونو گفتم.واسه نهاااااااااار...همشم به خاطر این مسافرای خارجکیه! مادری از حالا بساط پخت و پز و راه انداخته!!!! آقاجونمم هی میاد بالا واسه منو خواهری چشم و ابرو میاد که یه وخت چیزی نگیم ناراحت بشن!!!! خواهری اعظم هم مفقود الاثر شده خبر رسیده که گفته من شوهرمو نمیارم بین اینا!!!!

خدایا منو بهکششششششش! :-(

...

انسانیت به سبک باراک اینا

با تحقیر گفت رفتی راهپیماییییییییی؟ انگار یه ایش بلند و محکم گفته باشه. 

با افتخار گفتم آره...

با تعجب گفت واقعا ینی انقد بی کار بودی که زبون روزه بلند شدی رفتی واسه عربا شعار دادی؟ یا شایدم مشکلات مملکت خودت حل شده که به فکر بدبخت بیچاره های دیگه افتادی؟

منم با تعجب گفتم نه! نه بیکار بودم نه مشکلات کشورم حل شده،اصلن به خاطر همین رفتم! که بگم اتفاقا مشکل مملکت من وجود آدمای خودخواهیه که یادشون رفته اولین اصل مسلمان بودن عدم تفاوت بین عرب و عجمه، اینکه واسه یه انسان به عنوان انسان بودنش دلسوزی کنیم نه اینکه نگاه کنیم سیاهه یا سفید ،‌ ایرانی هست یا نه! اینکه فقط به فکر حل مشکلات خودمون نباشیم و خوشبختی رو واسه همه بخوایم،واسه ی همه ی دنیا نه فقط ایرانیا.

لب برچید و گفت حالا عربای سوسمار خورم مگه آدمن؟

گفتم نه فقط اروپاییای استعمارگر آدمن!اگر تو اروپا یا آمریکا زلزله بیاد که یه بلای طبیعیه و باعث بشه بچه ها بمیرن اون وخت...آخخخخییییی باید کمک کنیم و حقوق بشر و انسان دوستی و یونیسف و الهی زلزه بمیره که بچه ها رو کشته...ولی اگر توی غزه با بمب شیمیایی بچه ها رو به ستم بکشند به ما چه عربای سوسمارخور! ما خودمون هزار تا مشکل داریم حقوق بشر کیلویی چند؟ انسان دوستی مال مردم باراک ایناست نه این فلسطینیای آواره،میخواستن نفروشن خونه هاشونو حالا که فروختن برن بمیرن به ما چه؟ اصلن نفروخته باشنم به ما چه ؟ برو بابا ما پارسی هستیم،کوروش کبیرم فقط منجی یهودیا شد نه عربا!

همین جوری منو نگاه میکرد داشت فکر میکرد چه چرند دیگه ای میتونه سرهم کنه بگه.بلند شدم و گفتم این مرز بندیای سیاسی رو همون بت های اروپایی شما از خودشون ساختن تا دل مردمو با شعارای مزخرف ناسیونالیستی از هم دور کنن و راحتتر به همه سلطه پیدا کنن،من یه مسلمونم و اسلام هیچ مرزی نداره ،هرجای دنیا برادر مسلمون من احتیاج داشته باشه واسش جون میذارم چه ایران چه غزه چه آفریقا چه اروپا چه آمریکا... شمام بهتره تا دیر نشده یه فکری واسه انسانیتی که باراک اینا واسه تون ساختن بکنی پارسی عزیز...

هیچی دیگه خدا دشمنان حق رو لال آفریده!فقط از اون یه تیکه دور شدم که آتیشش منو نسوزونه بهله!

خارجکی

داییم از هیجده سالگی رفته سوئد و تا امروز فقط یکی دو بار اومده ایران ،یه دوقلو داره هر دو دخترن و یک سال از من کوچیکترن.اون وخت اینا بعد چند سال اومدن ایران( حدودا سه-چهار سال) .حالا کی اومدن! اول ماه رمضون ! 

حالا استدلال اومدنشون از زبون داییم خیلی قشنگه،میگیم چرا الان اومدی میذاشتی بعد ماه رمضون که ما هم بهتر پذیراییتون کنیم.برگشته میگه: دیدیم بچه ها چند سال پیش که اومدن محرم بوده،گفتیم محرم ایرانو دیدن حالا ماه رمضونشم ببینن!!!!!!!


آقا خوبه الان کجا باشن اینا؟ 

.

.

.

.

.

لب دریا آفتاب میگیرن که کمبود ویتامین د بدنشون جبران بشه...آخه سوئد آفتاب کافی نداره! ( از شرح جزیئات به خاطر مسائل اخلاقی چشم پوشی میکنم)