تا کنکور یک ماه مونده.....استرس و فشار درسی و کمبود وقت همه دو چندان شدن شاید دیگه تا اون موقع نتونم بنویسم ذهنم خیلی آشفته ست ...دوستان همیشه همراه خیلی دعا کنید برام خیلیییییییی
بغض گلو بریده ام مدام می شوم شبی
فقط به من اشاره کن تمام می شوم شبی
پ.ن:هر چیزی که شکست میشه بندش زد اما امان از روحی که بشکنه...تمام
خواب دیدم میروی
تعبیر آمد می رسی
هرچه من دیوانه بودم
ابن سیرین بیشتر
پ.ن:بعضی بغضها طوری به گلوی آدم چنگ میندازن که هیچ طوفان گریه ای گره شونو باز نمیکنه ...طبیب حاذق سراغ ندارید؟بیمار دلم رو به موته!
اولین خبر سال نود و پنج بود...
عالی...داغ…غیر منتظره و مخلوط با یک دنیا شگفتی و تعجب ....
تصور اینکه دم به تله دادی و سه روز پیش عروس شدی و الان ممکنه ابروهاتو برداری و موهاتو بلند کنی و یا روسری سفید بپوشی با کفش پاشنه بلند برام به اندازه ی دیدن یه دسته شتر پرنده تو آسمون یا حرف زدن گربه ها با کبوترا یا میوه دادن درخت چنار عجیب و دور از ذهن بود....اما انقدررررررر خوشحالم کرد که نزدیک بود موقع جیغ زدن پرده ی گوش مادری که کنارم نشسته بود پاره بشه :)))))
خوشبخت باش....همیشه