شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

منو با همون خنجری که با دست فکر خودم ساختم بکشید لطفا

تنها کاری که از بچه گی بی نقص انجام میدادم خیال پردازی بوده...

انگار زندگی کردن توی رویا برام دلچسب تره

لحظه هایی که هر بار توی خیالم با ظرافت و وسواس خاصی ساختم تمام مفهوم زندگی منو ساختن.

توی خیال دانشمند شدم...باهوش ترین آدم دنیا  که برای ترورش نقشه میکشیدن...

توی خیالم بزرگترین نویسنده ی جهان شدم ،که همه ی دنیا کتابشو خونده بودن.

توی خیال سرکرده ی گروه خلافکارا شدم،یه زن خشن که از روی دیوارای بلند میپره و مردا ازش میترسن...

توی خیالم بازیگر شدم و منحصر به فرد ترین نقش اول جهانو بازی کردم ...

توی خیالم به هزاران انسان کمک کردم و وقایع مهم تاریخی ساختم ...

گاهی توی رویا پسر شدم و دنیای پسرونه رو تجربه کردم ...

توی خیالم باشکوه ترین مرگ دنیا رو تجربه کردم...

توی خیالم حتی عاشق شدم ،عاشق مردی که بی نقص ترینه و قطعا هیچ مصداقی روی کره ی زمین نداره برای من!!! ...مردی که حتی نمیدونم کیه؟ و از مردهایی که توی کل زندگی وجود داشتن هزاران سال نوری دوره...دووووور...


من روزا وقتایی که تنها بودم ،وقتایی که توی جمع بودم،وقتایی که از پنجره ی ماشین بیرونو نگاه میکردم،وقتایی که با دیگران حرف میزدم و... و شبها موقعی که میرفتم توی رختخواب ،موقعی که چشمامو میبستم،موقعی که خواب میدیدم ... در حقیقت داشتم رویا پردازی میکردم. خیلی لحظات کمی بوده که توی واقعیت زندگی کرده باشم...

امروز با خودم فکر کردم که چیزی که داره بیشتر از همه منو می کشه و نابود میکنه رویاهایی هستن که حسرتشونو مثل یه کوله پشتی انداختم روی دوشم و با خودم همه جا میبرمشون...

من یه انسان عادیم ...مثل بقیه...و این منو می کشه،اینکه که هرگز دانشمندترین انسان روی زمین نیستم

اینکه انقدر قدرتمند نیستم که از روی دیوارا بپرم 

اینکه بزرگترین نویسنده ی دنیا نمیشم 

اینکه انقدر پاک نیستم که مثل رویاها باشکوه بمیرم

اینکه اون مردی که توی خیال تا حد پرستش خوبی هاش پیش رفتم فرسنگها با مرد عادی که روزی منو پیدا میکنه و وارد مشکلات عادی زندگیش میکنه و منو خیلی عادی دوست داره و منم عادی دوستش دارم و ما عادی زندگی میکنیم و بعدش برای هم عادی میشیم و...فاصله داره...

همه ی اینا کافیه برای کشتن دختری که با خیالاتش نفس کشیده...دختری که رویاهاش باهاش قد کشیدن و بزرگترین وجه تمایزش با دخترای هم سن و سالش دقیقا همون چیزاییه که توی مغزش میگذره...


غرق کردن یه دختر از دنیای رویاها توی روزمرگی دنیای عادی بهترین راه برای کشتنشه...

بهترین راه...