شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

وفاداری چشم دکمه ای

همین طوری دراز کشیدم روی تخت و در دیوار اتاقمو متر میکنم که نگاهم روی تو ثابت میمونه ،

یه لحظه یادم می افته که چقدر غافل شدم!

 از خودم ،از احساساتم ،از موهای سرم که توشون رگه های سفید پیدا شده، از دست خط جزوه هام، از اثاثیه های اتاقم، حتی از تو...

از تو که با چشمای سیاه و آبی دکمه‌ایت زل زدی به من و من اصلن حواسم به این نبوده که انقدر نگاهت نکردم که روی موهات یک دنیا گرد و خاک نشسته...

درحدی که انگار از اول موهات هیچ وقت مشکی نبوده و مثل من ارث موی سفید داشتی...ولی تو حواست به من بوده،مثل یه عروسک وفادار نذاشتی صاحبت تنهایی مو سفید کنه... 

خانه ای برای یک شاخ روان

این شاخ روان خونه شده آرامشکده ی دلم ...هر جای دنیا هم که باشم حتی اگر در بدترین وضعیت باشم و

نتونم بنویسم بازم دلم شور تنها نموندن اینجا رو میزنه،مثل یه مادر که شبا بلند میشه و یواشکی برای بچه ش گریه میکنه!

انقد که یه وختایی از همون وختایی که مدتهاست ننوشتم از لابه لای گرفتاریا 

تو صفه ی گوشیم صفه ی اصلی وبلاگو باز میکنم وعین یه خواننده ی پروپاقرص آخرین مطلبو نگاه میکنم و

میگم:عه؟چرا این دختره مطلب جدید ننوشته؟

بعدشم به مربع اون گوشه نگاه میکنم و میبینم با اینکه وبلاگ خاک گرفته 

دیروز و امروز دو سه نفری بهش سر زدن.

لبخندی روی صورتم پهن میشه و حس میکنم اونقدرام که فک میکنم تنها نیستم...

تنها کسی که این شاخ روان خونه رو دوست داره وکسی که تنها این شاخ روان خونه دوستش داره!!!

وقت ندارم بنویسم نقطه




فرجه ی کوتاه و جزوه ی قطور و کتاب ترجمه شده ی ناخوانا و امتحانات فشرده ی هر روز هر روز ،خر است


معذرت نوشت

عذر خواهی میکنم از دوستانی که برای پست قبلی نظر گذاشته بودن و نظرشون نمایش داده نمیشه 

اصلن باز بودن نظرات اون پست اشتباهی شده بود 

به همین خاطر اصلاح شد ...بازم عذر خواهی