ترمولک چیست؟
مخفف کلمه ی ترکیبی ( ترم اولی مارمولک) میباشد و به موجودات دانشگاه ندیده ی تازه از کنکور دراومدهای اطلاق میشود که در روزهای اول ترم باعث مفرح شدن فضای اتوبوس و سلف و لابی دانشکده میشوند...
اصلن ما هفته اول فقط میریم دانشگاه که اینا رو ببینیم یکم بخندیم،بس که قشنگن!!!!
ترم بالایی بد جنسم خودتونید :-)
توی دندون پزشکی بیمارستان نشستیم،حوصله م سر رفت گفتم بذار یکم ریا کنم.
تسبیحمو درآوردم چندتا ذکر بگم...آقاااااا این فضا روحانی شده بود ناجورا !
پرسنل دستیار پزشک میاومدن از اون وسط رد میشدن معنوییییی...اون وخت تسبیحاشونو رو کرده بودن،هعی تسبیح به دست و ذکر گویان از جلو ما رد میشدن. تازه قشنگترم شد. یه حاجاقای روحانی هم اومد تو بخش دندون پزشکی،دیگه خواهری میگه ای بابا پیک حق هم اومد.ببین همه رو به زحمت انداختی!!!
میگم پاشو تا فضا آماده ست یه رقص سماع هم بریم ملت فیض ببرن :-)
میگه حالا این پرسنل هیچی از این مرد خدا خجالت نمیکشی؟
میگم این مرد خدا که از خودمونه ولی از این خانومه بغل دستیم که داره چپ چپ نیگامون میکنه یکم خوف کردم...
پ.ن: بنده خدا خانومه حق داشت غاطی کنه،آخه هر وخت منو خواهری میزدیم رو دنده ی خنده این که صندلیش وصل بود به صندلی ما می رفت رو ویبرررررره! مام اینو میدیدم هی خنده مون شدید تر میشد.دیگه خودتون تصور کنید صحنه رو!!!
حال استاد بنده خدایی رو تصور کنید که شیش صب روز چهار شنبه بلند شده بیاد دانشگاه و در جواب اصراااااار زنش که میگه بابا امروز اسباب کشی داریم نرو،بگه مسئولیت علم و دانش بچه ها به گردنمه...با سختی خودشو برسونه دانشگاه.
بعد بیاد ببینه سه نفر سر کلاسی که پنجاه نفریه نشسته ن و دارن با چشمای پف کرده استادو چپ چپ نگاه میکنن که چرا اومدی؟ ما داشتیم میرفتیم بخوابیم!
از جمله آدمایی هستم که شدیدا به کادو درمانی اعتقاد دارم.به خاطر همینم دلمو زدم به دریا رفتم واس خودم عطر دویست هزار تومنی خریدم .الانم خعلییییییی خوشحالم...
این روش جواب میده حسابی.
امتحانش کنید،حتی شده با یه شاخه گل مریم :-)
دست روزگار یعنی دختر پر حرف و شیطونی که از دیوار راست بالا میرفت
تبدیل بشه به یه موجود ساکت و تودار که مجبور باشی با موچین از دهنش حرف بکشی
اگر یک ثانیه زودتر از جلوی در ورودی ساختمون مون دور شده بودیم یه پلاستیک پر از زباله جات همساده آوار شده بود رو سرمون.
جدیدا ساختمونا به سیستم شوتینگ مکانیکی( دستی) مجهز شدن.مخصوصا طبقات سوم به بالا.فقط نمدونم چرا انقدر نشونه گیریای این آیتم دستی ضعیفه! به جای جوغ هیکل آشغالای بدبخت کف آسفالت و کاشیای جلوی در ورودی و باغچه ها ولو میشه..،اینا که خوبه،ما هر روز صدقه میذاریم واسه عابرایی که از اون زیر رد میشن.فک کنم این ضعف نشونه گیری رابطه ی مستقیم با اون شخصی که آشغالا رو شوت میکنه داره دیگه نه؟
شهرداری که در مواجهه توجیهی با این شهروندان غلیظ الفرهنگ کاری از پیش نبرده فک کنم تا چند وخت دیگه تبلیغات آموزش نحوه ی هدف گیری درست در شوت کردن زباله ها بسازه که حداقل کار سوپورهای بدبخت دوبرابر بشه نه شونصد برابر!!!
به قول لطیف: باور کنید اگه یک ذره سیستم شوتینگ زباله برای من مهم باشه!!!
پ.ن: به پدری میگم بفروش بریم جنوب شهر خونه بخریم،جان باراک فرهنگ اونا قوی تره!!!
فقط میتونم بگم عالی بود عالی....هنوز دارم میخندم
آفرین بر این قلم قوی
لینکشو نمتونم بذارم.تقصیر بلاگ اسکایه!
برید تو وبلاگ نیکولا پست ( از سبیل گربه تا ناخن نیکولا) رو بخونید....
اگر خدا بهتون خواهر داده
مطمئن باشید جزء خوشبخت ترین بنده هاش هستید
اگر خواهر بزرگتر داده که حتما نظر کرده اید...شک نکنید.
اصل نوشت: خواهر عزیزم،دوست خوبم ،مادر دومم،الگوی روزهای کودکی من، سنگ صبورم،تولدت مبارک...ان شاالله هزاااااااااار سال نوری زنده و با عزت باشی.
دوستت دارم
شیرینی بلدم درست کنمااااااا ولی بیسکوییتام نمیدونم چرا این طوری میشه...
یا وا میره یا خام میمونه یا میسوزه...خلاصه همش چپر چلاغه،
حالا این وسط اصراااااار من چیه هر دفعه گیر میدم باید بیسکوییت درست کنم نمدونم!
پ.ن: خیر سرم اومدم واسه تولد اپی بیسکوییت درست کنم! الان خواهری و مادری با کوشکوب دارن سعی میکنن تخته سنگایی که گذاشتم جلوشون به قطعات کوچیکتر تقسیم کنن که بتونن بذارنشون تو دهنشون!!!
راه حل من واسه پدری که دندوناش یکی درمیونه ، تیلیت کردن توی چاییه،آخه دلم نمیاد از دستپخت من نخوره!
اگه الان اینجا دعوا بشه بعد از این بیسکوییتا به جای سلاح استفاده کنن و به سمت هم پرتابشون کنن کمه کم دو سه نفر ضربه مغزی میشن...
نکته جالبش اینه که اصلنم نمیخوان به روم بیارن...مادری که همه لب و دهنش از هیبت سنگایی که داره خرت خرت میجوه زخم شده با لذت میگه اووووووم خعععععلی خوشمزه شده آفرین... :-)
نمدونم بندگان خدا به چیه من امید دارن؟
اگر همه ی دنیا به تو بگویند همان همیشگی نیستی ،میشود با یک لبخند ساختگی و چهارتا کلمه ی چرت و پرت خنده دار و عوض کردن بحث از سرت بازشان کنی.
اما وقتی من به تو میگویم نگاهت طعم همیشگی را ندارد،من گفته ام.
من را نمیتوانی دک کنی.چون مثل این ست که آدم بخواهد خودش صدای تپش قلبش را با دست قطع کند.
نمیشود که میشود؟
پس رویت را برنگردان.اشکهایت را روی سرم بریز.من که از شور عشقت بر جاذبه ی زمین غلبه کرده ام.
اشکهایت را روی اندیشه ام بریز تا غم های دلت سنگینی کند و مرا روی زمین نگه دارد.
بگذار با اشکهایت وضو بگیرم تا نمازم قضا نشده...
سپیده نزدیک شده بگذار با اشکهایت وضو بگیرم تا نافله ی شب قضا نشده. میخواهم به رکوع وتر تو برسم.
میخواهم نمازگزار محراب چشمان تو باشم.
اشکهایت را از من دریغ نکن...همه ی دنیا به کنار...از من دریغ نکن!