بذار همه مسخره کنن
آره بذار مسخره کنن که بلد نیستی میز عسلی مامانتو گرد گیری کنی،
یا که اتاقت همیشه کن فیکونه
یا که وختی کتاب میخونی یا رفتی تو بحر یه فیلم تخیلی هرچی صدات میکنن متوجه نمیشی،
یا که خیلی موقع ها یادت میره شیشه ی عینکت چقدر کثیف شده،
یا که بند کفشت اکثر اوقات بازه و گاهی هم زیر پات گیر میکنه،
یا که از شصت پای غول تا شیر سگ تو کیفت میریزی و هیچی توش پیدا نمیشه و تو مجبوری واسه پیدا کردن یه کارت متروی ناقابل بیست دقیقه دوستتو بغل دست مامور مترو نگه داری تا حرص بخوره،
یا که وختی برف میاد تو خیابون زیر درختایی که کمرشون زیر بار برف خم شده می ایستی و شاخه شو میکشی تا برفا هوار بشن رو سرت در همون حالتم زبونتو تا ته از حلقت درمیاری که برفا بریزن روش،
یا که مثل دخترای هم سن و سالت با دیدن عکس علیرضا حقیقی یا احسان علیخانی یا والیبالیستا جیغ و داد نمیکنی و ذوق زده نمیشی،
یا که مثل همون دخترا به جای بردن یه چمدون صد کیلویی به مسافرت یه ساک دستی کوچولو موچولو برمیداری همه چیزتو می چپونی توش و بزن بریم...
اصلن مهم نیست که دیگران چی میگن .اصلن گور بابای دیگران .فقط به من بگو خودت اذیت نمیشی این مدلی هستی؟؟؟؟
اگه نمیشی بیخیال دیگران زندگی تو بکن!
به قول فامیل من دیگه حرفی ندارم...
پیغامهاتونو میخونم ،از ابراز لطف هاتون نیشم تا ته باز میشه و با گله هاتون خودمو نیشگون میگیرم.
همه تونو دوست دارم چه نظرات باز باشه چه نباشه ،چون رفت و آمدتون تو این اتاقک حس میشه و نفسامو به جریان میندازه. ممنونم که حواستون بهم هست...ممنونم!
آقا جان بلا به دور باشد .دل ما را که هزار بار بالا و پایین کردی از دیشب فرزند زهرا!
خدا از عمر من بکاهد و به عمر شما اضافه کند،به عمر شما که عمر ایران هستی و نایب صاحب الزمان.
مادرم برای سلامتیتان یک بند ذکر صلوات گرفته ،
بهت زده به لبخندتان توی قاب شیشه ای تلویزیون نگاه میکنم و میگویم روزی که نیستی نباشم...
دیشب خواهری(اپی مون) رفته بود عروسی یکی از دوستای همسرش.
امروز نهار اومده خونه مون ، آورده یه گل جیگیلی بیگیلی داده دست من میگه:
بیا اینو دوستم نرگس از رو ماشین عروس کند گفت بده به سرک بختش باز بشه!!!!!!!!!!!!
من :-#
خواهری :تازه اسم گلشم تاج خروسه میگن شوگون داره واسه دخترای دم بخت!!!!!!!
هیچی دیگه رفتم یه دیوار پیدا کنم سرمو بکوبم بهش...
خواهری میگه کجا ؟؟؟بیا غذای بچه مو بده!!!
بهله،ما هم با همون کاسه ای که دستمون بود برگشتیم شعر بخونیم ضحی بانو کام بگشایند غاغا بمیلند.
چه میشود کرد وختی بیگانه جدا دوست جدا میشکند...
هورااااااا بلاخره موفق شدییییییم
وصل شد وصل شد وصل شد!!!!!!!!!!!!
ما الان بعد از یه هفته دوباره اینترنت داریم!!!!!!!!!!
خدایا باورم نمیشه، یکی بیاد منو نیشگون بگیره باورم بشه بیدارم...
دیگه داشت یادم میرفت صفحه ی مدیریت وبلاگم چه شلکیه.
این بازگشت شکوهمند رو به همه ی هواداران عزیزم تبریک میگم . بهله!
خدا آفریدتت که آدم بشی...اگه نشدی دو حالت داره یا کلا زدی گوهر انسانیتی که بهت داده لت و پار کردی ریختی تو مستراح، یا هنوز اون پشت مشتا نگهش داشتی.اگه همراه با شام دیشب ریختیش تو مستراح که هیچی ولت میکنه تو مرتع دنیا بچری تا بترکی .اما اگه هنوز نگهش داشته باشی اون گوهره رو ،یخهتو( میدونم درستش یقه ست) میگیره با کتک آدمت میکنه .که خب این آخریه درد داره خعلی.
پس اگه تنت نمیخاره مث بچه آدم سرتو بنداز پایین خودت برو آدم شو .
بهله :-)
من نمیدونم الان که نه فصل گرده افشانی گلاست نه فصل رویش شکوفه و رشد برگ و شونصد تا کوفت حساسیت زای دیگه ...پس چرا من دارم خفه میشم از حساسیت؟کار هر سالمه هاااااا !
به مرگ باراک دماغم شده اندازه ی یه لیوان،چشام شده یه خط باریک انقدم قرنیه م میسوزه میگم الان جای عملم باز میشه.با هر نسیمی که از پنجره پا برهنه میدوه تو خونه مون من پنج شیش تا عطسه ناقابل مهمون میشم.نفس که دیگه کلا نمیکشم .
هیشکی منو دوس نداره که ،مادری دسمال داده دستم میگه برو این خاکای بالای کتابخونه رو تمیز کن.خدایا منو بهکشششش.
الان برای محکم کاری هر تیکه از خونه مون به فواصل کم یه جعبه دستمال کاغذی جاساز کردم که.... حهههههههه أ أ أ أ أچچچووووووووووووو
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد،شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خل نشوی گریه کنی !
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
شاید همون لحظه ای که این شعر رو آخر یکی از کتابای دبیرستانم میخونم و یاد تو می افتم و یه قطره اشک گوشه چشمام میشینه تو هم یاد من افتاده باشی...شاید
پ.ن :گاهی یاد آوری بعضی خاطره ها مثل یه نمایش باشکوه میمونه.فقط باید آخرش بایستی و بازیگرشو تشویق کنی...
از تو آشپزخونه با یه لحن شگفت زده و خوشحال میگه: وااااااااااای
فکر کردم یه چیزی کشف کرده.از آشپزخونه اومد بیرون.
یه چاقو دستش بود انگشتشم بریده بود .
میگم چی شده؟ خوشحال میگه ببییییییین!
انگشتشو میاره جلوی چشمم و بریدگی عمیقشو که شبیه یه چاله ست نشونم میده بعد چاقو رو جلو میاره .یه چیز صورتی به نوک تیزش چسبیده.
میگه این گوشت دستمه!!!!!! ببیییییین.چه عجیبه!!!
بعد رو به من که غش و ضعف کردم میگه وااااااا چته؟ گوشت دسته دیگه!
یه همچین خانواده ی جیگر داری دارم من ! بهله
مشهد که بودیم شب جمعه رفته بودیم ،داشتیم تو صحن چرخ میزدیم( نمیگم با ریحانه بودیم) چشممون داشت رو دیوارا و بالا بالاها میپلکید.یهو یه جوانکی نشست تو چشممون...
لبه ی یکی از بالکنای قدیمی اون بالا بالاها نشسته بود رو به گنبد طلا همچین داشت با سوز و گداز با آقا درد و دل میکرد که دل آدم کباب میشد.از اون فاصله که نمیشنیدیم چی میگفت، ولی حالتش خعلی خاص بود.دوتایی وایساده بودیم نگاهش میکردیم.یهو ریحون برگشت گفت سنگ داری؟ گفتم واسه چی؟ گفت بزنم بهش ما رو ببینه دیگه ! میگم واسه چی؟ میگه بهش بگم دیگه دعا نکن بیا پایین امام رضا فرستادش ایناها...به من اشاره میکرد.
هیچی دیگه سیاهو کبودش کردم خرکش کنان دورش کردم از اون ناحیه بی جنبه رو.
پ.ن:بچه از وختی متاهل شده خعلی گستاخ شده هااااااا،دیگه به منم رحم نمیکنه لامصب.خدایی یکی از اوناییه که خدا گذاشته که خعلی دوسش داشته باشم و ازش انتظار هیچ دوست داشتنی نداشته باشم. همه ی دوستام تو زندگیم همین طوری بودن.همیشه بیشتر دوس داشتم و کمتر دوس داشته شدم.بعضیا مدلشون این شکلیه دیگه ... :-)