تاثیر گذار ترین پیامی که به مناسبت سال تحویل برام اومد این بود:
نوروز سنت است
وفاطمیه اعتقاد ...
حواسمان باشد اعتقادمان را به خاطر سنت مان زیر پا نگذاریم
یا زهرا (س)
سال نو همه فاطمی :-)
با خواهری رفتیم خیابون گردی و تماشای دست فروشای قبل عید ، هوا که حسابی تاریک شده خواهری میگه نگاه کن چقد سرخود شدیم تا این وخت شب بیرونیم...
میگم از اون باحال تر نگرانی و پیگیری مادریه که منو کشته...چهار ساعته از خونه زدیم بیرون یه تک نزده ببینه واکنش ما چیه،حداقل از حیاتمون خبردار بشه.همون لحظه مادری زنگ زد.خواهری گوشی رو برداشته.مادری بی مقدمه میگه کجایید؟ خواهری با بغض و شعف میگه باور نمیکنم یعنی این شمایی که زنگ زدی حال ما رو بپرسی؟نگرانی؟
مادری:نه بابا زنگ زدم بگم اگر هنوز راه نیفتادید سر راه یه سینی ملامین واسه مادربزرگت بخرید!
یعنی هنوز داریم اشک شوق میریزیم دوتایی...
از جمله برنامه های متحولانه مناسبتای مختلف خونه ی ما اقدامات جیگولانه ی خواهریه که با یه کاسه رنگ راه می افته دنبال زن های خانواده و موهاشونو رنگ میکنه...
طرح امسالش همسان سازی بود ...
یه کاسه رنگ عنابی که رنگ ساله برداشت افتاد به جون مادری و مادر بزرگی و...
این رنگه رو سر هر کی یه رنگی شد...
از همه قشنگ تر موهای مادربزرگی بود که هویجی شده بود!
وقتی رفت سرشو شست اومد تا یه ربع همه مون عین سیب زمینی چشم دار خیره خیره زل زده بودیم به زلفای نارنجی هویجی مادربزرگی...هیچ کی روش نمیشد بگه چه بلایی سرش اومده.
مادری اومده سکوتو بشکنه جو رو سبک کنه یهو میگه:عیب نداره مده!
ما :-/
مادربزرگی :-|
مد :-@
پ.ن:شانس آوردیم پدربزرگی مسافرت بود...ما تو نصف روز شونصدتا تویوپ رنگ قهوه ای خالی کردیم رو سر مادربزرگی تا از تناژ نارنجی قرمز دراومد.هیچی دیگه همون دوتا شیوید مویی که داشت هم ریخته فک کنم...الان اگه یه فوت به سر مادربزرگی بکنیم فک کنم کچل بشه :-)
http://www.afsaran.ir/link/873089
لینک مستقیمشو نمتونم بذارم ولی اگه با گوگل لینکشو سرچ کنید مطلبو میاره ...
لطفا بخونیدش...یه پیشنهاد سال تحویلیه که خیلی نابه...
در حدی سرم شلوغه که انگار بی کارم...
چند هفته ست خانواده م درست و حسابی منو ندیدن وبلاگ که جای خود داره :-)
میگه واسه شروع قراره خوابگاه متاهلی بگیریم...
(کجا؟دانشگاه امام صادق)
میگم پس واجب شد یه سرک پارتی دیگه ترتیب بدم.این دفعه خونه ی تو...
میگه نه توروخدا بیرونمون کنن باید تو کوچه بخوابیم :-( شوهرم پول نداره.
من :-) بهتر خوابگاه امام صادقم جاست میخوای بری زندگی کنی؟
پ.ن:قبلا صابون من به تن دوستان خورده...سرک پارتی قبلی حراست خوابگاه صاحب خونه رو توبیخ کرد.
فک کنم این دفعه دیگه اعمال قانون بشم...کسی سند آزاد داره واسه من بذاره؟
خاله چیست؟
موجود مونثی که رابطه ی تنگاتنگی با مادر آدم دارد و همان نقشی را در زندگی تو بازی میکند که مادرت ایفا میکند.اگر مجرد باشد که از نعمات بزرگ الهی به شمار میرود و خدا آدم را خیلی دوست داشته که به او خاله ی مجرد داده.
پ.ن:انقدری که بچه ی خواهرمو دوست دارم هیچ جنبنده ی جانداری رو در تمام طول عمرم دوست نداشتم.
این چهار وجب بچه پاک منو خل کرده رفته...یعنی هر کس دیگه ای به جای اون این بلاها رو سر وسایلم
درمی آورد اول اونو میکشتم بعد خودمو.الان به درجه ای از عرفان رسیدم که خودم با دست خودم وسایلمو میدم دستش خراب کنه.
نشسته بودم داشتم یه رفیق قدیمی رو تعمیر میکردم * تمام وسایلمم ریخته بودم روی زمین و ولو شده بودم جلوی تلویزیون . طبق معمول مادری با کپسول غضروف ساز (برای زانوی اینجانب که هنوز خوب نشده) از راه رسید:
دوباره قرصتو نخوردی؟
در این جور مواقع برای جلوگیری از نزاع دسته جمعی بدون حرف اطاعت میکنم :-)
اما اطاعت بی فکر اصلن کار خوبی نیست نکنید...
ما که از شدت حواس پرتی به خاطر کار تخصصی که انجام میدادیم یادمون نبود این کپسول رو باید با با سه بشکه آب اونم وسط وعده ی غذایی بخوریم کپسول محترم رو تلپی انداختیم بالا و دو قلپ آبم روش ،بعد مثل کودکان حرف شنو نشستیم به ادادمه ی تخصصمون برسیم که یه دفه...
یه سکسکه ی ناجور وووووووو بوووووومب
تا دهنمو باز کردم جلوی چشمم سفید شد و هوای جلوی محدوده ی جلوس ما پر از قبار شد...بعله دیگه کپسوله پشت حلق ما ضامنش در رفته بود و همه ی محتویاتش پاشید بیرون.آقا تمام دهن و دماغ و مغز ما پر از گرد بوگندوی غضروف ساز شد و حالا سرفه نکن کی سرفه کن آخرشم سه بشکه آبو خوردیمااااا تا بقایای بمب محترم بره پایین اما خب تاوان متخصص بازیمونم حسابی پس دادیم :-)
*پ.ن:اون دوست قدیمی یه تسبیح خوشگل شرف الشمس بود که سالها پیش توی یه سفر مشهد دانش آموزی همراه بهترین دوستم خریدم و بعد از اینکه پاره شد به علت بعضی ویژگی های شیرازی که در خونم نهادینه ست تعمیرش به تعویق افتاد تا امروز که در حین عملیات خونه تکونی مادری پیداش کردم...پس میبینید که چه کار تخصصی و حساسی بوده!