یکی دیگه از دلایلی که تا حالا نمردم میتونه این باشه که:
اگه من نباشم کسی نیست که تو خونه آتیش بسوزونه و اعضای خانواده از سرما یخ میزنن عینهون آلاسکا :)
گناه دارن بیچاره ها !!!
توی صف خرید بلیط جیغ دربیارترین وسیله ی شهربازی وایستادم ،مکالمه ی پسرای پشتی :
_بیا سوار شو باباااااا...
_اگه یه میلیونم بهم بدی سوار این اسکیت هوایی نمیشم...
چهار تا فحش پسرونه رد و بدل میکنن .یکی شون به شوخی میگه منم سوار نمیشم نه به خاطر ترسناکیشااااا، به خاطر اینکه اینجا ایرانه میفهمی؟ایران !معلوم نیس قطعات دستگاه از اوراغیای پراید نیمده باشه!!!
یه مرد دیگه کنارشون میگه راست میگه منم سوار نمیشم ببین از چه ارتفاعی میاد پایین؟قلب عادم وایمیسته!!!
پسرا به خنده میگن پس تو صف بلیط چه کار میکنی؟
مرده:زن!میفهمی؟زن!
میخندن مرد دوباره میگه:موندم این موجوداتی که عروسک صورتی دوس دارن چه طوری سوار این وسایل میشن!؟
نوبت من رسیده.بدون اینکه به لیست اسم وسایل پشت شیشه نگاه کنم به باجه دار میگم دوتا اسکیت هوایی :)
پشت سریا :|
تازه نمی دونستن بار دوممه سوار میشم :)
عذاااااب
یعنی دلت بگه برو
عقلت بگه نرو...
میخوام به حرف دلم گوش بدم ...حتی اگر تهش جهنم باشه
این یعنی زدم به سیم آخر والسلام...
کلن با بستن بند کفشم مشکل دارم
همیشه یه لنگ بند کفشم باید دراز باشه رو زمین ...
نه که نخوامااااا اصلن انگار که بنداش دوتا قطب همنام آهن ربا باشن همدیگه رو دفع میکنن و نمیتونن دو دقیقه به همدیگه گره بخورن
بعد جالبه با این تخصص بالا تو دوران نوجوونی اصراااار داشتم کتونی بپوشم :)
یه دوست داشتم توی دوران دبیرستان همیشه دنبال من بود هی میگفت سه رک بند کفشت بازه...سه رک بند کفشت...سه رک بند ... سه ررررررک
بنده خدا ی میدید من اهمیت نمیدم دولا میشد خودش بند کفشمو میبست ...همش میگفت من فقط یه آرزو دارم قبل مردن اونم اینه که ببینم بند کفش تو بسته ست !
بعدا هم دانشگاهی شدیم با هم ...من هنوزم یاد نگرفتم بند کفشمو ببندم .
اما دوستم دیگه نمیگه سه رک بند...دیگه دولا نمیشه بند کفشمو ببنده .
شاید چون محیط دانشگاه با دبیرستان فرق داره.
شاید چون دیگه مثل قدیما صمیمی نیستیم.
شایدم دلیلش این باشه که من توی دانشگاه دیگه کتونی نپوشیدم
:)
وقتی تمام دغدغه و نگرانی مردم کوفه شد درهم و دینار و نان توی سفره هایشان یزید جلوی چشم همان هجده هزار نفری که لاف عاشقی زدند امام حسین را در گودال قتله گاه سر میبرد و آب از آب تکان نخواهد خورد ...
تنها تفاوتش این میشود که مردم از این به بعد یه امام مظلوم غیر زنده دارند که به بهانه دوست داشتنش خودشان را دین دار بپندارند...والسلام
نیا گل نرگس نیا ...میترسم از تکرار عاشورا حسین من نیا...
پدری گفت: مطمعنی؟
گفتم :نع... اما تنها راهیه که به ذهنم میرسه!
برای این تنها راهم دوتا راه دارم اولیش که محاله دومیش استفاده از بورسیه ی دولته که هفت خوان رستمه ...
گفت :اولیش چیه؟
گفتم: به هزینه ی شخصی برای دانشگاه مورد نظرم درخواست بفرستم...
گفت :اگه انقد اصرار داری اولی و دومی ش مهم نیست هر جور شده جورش میکنم. موفقیت تو مهم تر از همه چیزه...
حالا یه هفته ست افتاده دنبالش...بدون اینکه به من بگه یه نفرو پیدا کرده که همه ی کارا رو درست میکنه
حالا دیگه فقط مونده راضی کردن چشمای مادرم،که از همه سختتره !!!
هستم ، خوبم ...فقط سرم خعلی شولوغه
قلمم باید یکم هوا بخوره...دوست ندارم به هر قیمتی بنویسم
چیزی ننوشتن بهتر از چرند نوشتنه...
زود برمیگردم ...زووووود
پ.ن: کسی میدونه چرا صفحه مدیریت بلاگ اسکای این ریختی شده؟اصلن غریبی میکنم باهاش...
حس میکنم اومدم مهمونی!!!
اذان صبح را هم گفتند
اما جبراییل رغبت نکرد خبر آمدنت را بگوید
حتما خدا در گوشش گفت
که از این جماعت یک نفر هم کل شب را برای تو نگریست...
حتی یک نفر ...
تا وقتی توی تلگرامم هیچ پیامی نمیاد
اما به محض اینکه میبندمش میام به وبلاگم سر بزنم
هی پیام میاد ...هی پیام میاد
اول چراغ گوشی روشن میشه بعد ویبره میزنه بعد دیلینگ دیلینگ ،توجه نکنم جییییغ جییییغ جییییغ
که بیا پیام اومده تو گروه!!!
سوال من از تلگرام عزیز اینه آیا حسادت کار خوبی ست؟