خانه عناوین مطالب تماس با من

شاخ روان

شاخ روان

پیوندها

  • حاج آقا آخوند روحانی
  • صبیه آسمان
  • نیکولای آبی
  • رد پای خاطرات
  • مداد کوچک
  • آشنای گم شده

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • به نام خداوند هجرت های شبانه
  • دلم.......
  • مادری نگو عمه لیلا بگو
  • دور از جون نوشت
  • خواب های آشفته
  • مکافات های یک خواهرزن
  • عمو دستای خوش یمن کیلو چند؟
  • تک بیتی هایی که ذکر میشوند بر لب
  • خاطرات یک خواهر زن
  • زیرا عاشق انسان است ...

بایگانی

  • دی 1395 1
  • مرداد 1395 11
  • تیر 1395 15
  • خرداد 1395 9
  • اردیبهشت 1395 6
  • فروردین 1395 4
  • اسفند 1394 8
  • بهمن 1394 6
  • دی 1394 6
  • آذر 1394 10
  • آبان 1394 17
  • مهر 1394 7
  • شهریور 1394 13
  • مرداد 1394 18
  • تیر 1394 20
  • خرداد 1394 33
  • اردیبهشت 1394 28
  • فروردین 1394 9
  • اسفند 1393 9
  • بهمن 1393 6
  • دی 1393 4
  • آذر 1393 14
  • آبان 1393 8
  • مهر 1393 9
  • شهریور 1393 21
  • مرداد 1393 16
  • تیر 1393 19
  • خرداد 1393 17
  • اردیبهشت 1393 7
  • فروردین 1393 10
  • اسفند 1392 9
  • بهمن 1392 15
  • دی 1392 6
  • آذر 1392 5

جستجو


Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • به نام خداوند هجرت های شبانه پنج‌شنبه 9 دی 1395 00:18
    سلامی به تلخی یک خداحافظی ماه ها بود که قصد نوشتن داشتم... ماه ها بود که نشد روی تن دیوارهای شاخ روان خانه ی عزیزم چیزی حک کنم... قلمم نخشکیده بود... اینجا را فراموش نکرده بودم... گاهی فقط کلید می انداختم و یواشکی می آمدم در و دیوارش را نگاهی می انداختم آهی میکشیدم و می رفتم... نشد بنویسم...چرایش بماند پیش من و خدا......
  • دلم....... چهارشنبه 20 مرداد 1395 15:46
    بغض مثل یه گاز بی رنگ و بی بو می مونه که یک دفعه نمیکشتت ایجاد شدن و اثر گذاریش تدریجیه اما کاری و مهلکه...در طول زمان هی تلمبار میشه تلمبار میشه تلمبار میشه .....هر کسی هم رد میشه میبینه بغض گرفتی یه کم دیگه غصه میذاره روش و رد میشه.حتی کسانی که فکر میکنی درمان درد بغض هات باشن میشن یه رهگذر بی رحم که پا روی بغض ورم...
  • مادری نگو عمه لیلا بگو سه‌شنبه 19 مرداد 1395 16:25
    یه رسمی توی خونه ی ما هست به اسم لواشک پزون هر میوه ای که قابل خوردن نباشه لواشک میشه :) مادری کار لواشک پزونو از یه پلاستیک چند کیلویی آلو شکسته شروع کرد الان به درجه ای از عرفان رسیده که فصل لواشک پزی تو خونه پایه گذاری کرده ، ظرف و سینی و تشت و دیگ مخصوص داره و اووووه تشریفاتی که بیا و ببین ثمره ی این رسم قشنگ هم...
  • دور از جون نوشت یکشنبه 17 مرداد 1395 01:45
    دیشب نقل حرفای همه ی محل بودیم خونه ی ما و خونه ی همسایه ی دو تا خونه اون ور تری... دیشب همه ی اهل محل با بهت اومدن پشت پنجره و یه نگاه به پنجره ی خونه ی ما کردن یه نگاه به پنجره همسایه ی دوتا خونه اون ورتر...بعد یه آهی کشیدن و گفتن کار خدا رو نگاه کن! پ ن:وسطای مجلس عقد خواهری و بزن و بکوب و هلهله خبر آوردن بعد از...
  • خواب های آشفته شنبه 16 مرداد 1395 16:14
  • مکافات های یک خواهرزن شنبه 16 مرداد 1395 16:11
    هر کااااااری کردیم نرفت آرایشگاه خودمون رفتیم صد هزار تومن پول رنگ و دکلره و... دادیم برای اینکه توی خونه یه حرکتی بزنیم.به زور خواهش تمنا و شما مادر عروسی و عز این حرفا این بشر گریزون از رنگ مو رو نشوندیم بلوند کردیم ...یه چیزی ازش دراومده عروووووسک !!! باز میگه مشکی قشنگتره هااااا... بعد رفته حموم اومده باکلاس بازی...
  • عمو دستای خوش یمن کیلو چند؟ دوشنبه 11 مرداد 1395 01:57
    مادربزرگی میگه بعضی چیزا به دست بعضی آدما نمیاد مثلا بعضیا دستشون تند و تیزه سرکه و شور بندازن عالی میشه ولی ماست بزنن خراب میشه به دستشون نمیاد یا مثلا بعضیا دستشون شیرینه ماست بزنن عالی میشه ولی سرکه بندازن کپک میزنه... اوایل زیاد حرفشو باور نداشتم اما بعد یه مدت زندگی بهم ثابت کرد دست بعضی آدما به بعضی چیزا نمیاد...
  • تک بیتی هایی که ذکر میشوند بر لب یکشنبه 10 مرداد 1395 23:38
    عشق داغی ست که تا مرگ نیاید نرود هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد :)
  • خاطرات یک خواهر زن جمعه 8 مرداد 1395 00:26
    چادر رنگی رو انداختن روی سر خواهری که افتتاح بشه مادر بزرگی با یه کاسه نقل پرید وسط و کل زنون نقل پاشید رو سر عروس داماد ...مادر داماد کیف کرد از این حرکت مادربزرگی جان جانان و برگشت گفت روی سر مجردای مجلسم بریزید بختشون باز بشه مادر بزرگی هم گوله کرد و پرید سر جوونا ... سه چهار تا رو که نقل پاشی کرد رسید به من که...
  • زیرا عاشق انسان است ... پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 00:13
    از شعاری حرف زدن و این چیزا دل خوشی ندارم ولی اگر واقع بینانه نگاه کنیم تمام مراسم و خریدا و بند و بساط مرسوم برای سر گرفتن یک ازدواج همش یه مشت تشریفات بیهوده ست که شاید بالای شصت هفتاد درصدش از فردای روز عروسی هیچ کجای زندگی جدی این دو نفر عروس و داماد تاثیر نداره... یه حساب سر انگشتی که بکنیم با روی هم گذاشتن خرج...
  • شاخ های شاخی جان یکشنبه 3 مرداد 1395 17:49
    اگر ما خانوما یاد میگرفتیم که شان زن بودن دقیقا یعنی چی هیچ وختِ هیچ وخت به خودمون اجازه نمیدادیم سر نحوه ی رانندگی با راننده ی سیبیل کلفت بی آر تی که از هر دوتا کلمه ش سه تاش لیچار و حرف نامربوطه کل کل کنیم.... پ.ن (بی ربط به متن) : بزرگی گفت بعضی عادما رو وقتی میذارن توی قبر و براشون تلقین میخونن که اسمع افهم ......
  • مراسمی برای نومزدنگ جمعه 1 مرداد 1395 23:26
    از قدیم گفتن دسشویی رفتن هر کسی نشانه ی شخصیتشه...(حالا کی گفته کاری نداشته باشید ما به همه گفتیم گفتن شمام بگید گفتن) این مساله ی دسشویی یا به قول شاخی جان دشوری انقدر مهمه که جزو مراسمات مسلم قبل عروسی قرار گرفته که حتی محضر هم بدون گرفتن سند اثبات انجام این مراسم خطبه رو نمیخونه !تا این حد یعنی .... اینه که طی یک...
  • یک خط برای تو... دوشنبه 28 تیر 1395 13:35
  • شاخی جان مفتخر جمعه 25 تیر 1395 11:25
    اینکه وسط هفت خوان رستم مصاحبه ی علمی یکی از اساتید به نام حقوق مدنی با شنیدن اسم دانشگاه محل کارشناسیت نگاهش عوض بشه و سطح سوالا رو ببره بالا و بعدشم با دهن باز به تحلیلات گوش بده و آخر سرم احسنت احسنت گویان به احترامت بلند بشه و شرمنده ت کنه احساس عجیبی داره که وصف شدنی نیست .... از همه قشنگتر برق چشمای مادرته وقتی...
  • ناگفته های نانوشته سه‌شنبه 22 تیر 1395 13:06
  • عانتی تکنولوژی دوشنبه 21 تیر 1395 21:21
    کلا عادم بیگانه از تکنولوژی می باشد این بشر؛ تا یه ماه پیش که گوشیِ دستش از این مدل گوشکوبیا بود هیچ امیدی نداشتم که از طریق تماس یا پیامک باهاش ارتباط بگیرم چون هر بیست و چهار ساعت یه بار می رفت کووووووه میس کال و sms نخونده ها رو تند تند رد میکرد حالام که با کتک یه گوشی هوشمند خریده با اشک و آه و التماس تلگرام ریخته...
  • خانواده عاشق یکشنبه 20 تیر 1395 23:20
    پدری با چشمایی که برق میزنه پلاستیک به دست از آشپزخونه اومده بیرون میگه ببین چی پیدا کردددددم !!! خوب که نگاه میکنم کالباس یک ماه پیشه که خواهری بعد از یک نزاع دسته جمعی با من و مادری در فروشگاه و پیروزی بر ما با یک فن خشم استاد انداخت بین خریدای دیگه...میگم نه خود خوری نه کَس دهی...پدری میگه هوم؟ میگم این مال یه ماه...
  • شاخی جان نخبه شنبه 19 تیر 1395 22:36
    ساعت سه نصفه شب که مادری میاد در اتاقمو باز میکنه میبینه غرررررق کتابا و جزوه هامم میگه تو باید پسر میشدی ... الان وزیری رییس جمهوری چیزی بودی میگم میشم صبر کن میگه والا بعیدم نیست کم کم دارم از جنبه های دخترونه ت نا امید میشم...میگم آی باریکلااااااااااا میخنده و میره بخوابه.... :)
  • عَی بابا نوشت چهارشنبه 16 تیر 1395 00:01
    یعنی دوستان همیشه در صحنه عاااااشق همیاری سبزتونم ...از پیغام همدردی داشتییییم تا پیغام خالی تااااا گرفتن غلط املایی از اینجانب...که خودتونم می دونید چرا این جوری می نویسمشون...در هر صورت عاااااشق همه تونم...فقط یکم به صلولای خاکثتری (اینو برای اون دوست عزیزی نوشتم که غلط املایی دوووووست )مغزتون بیشتر فشار بیارید یه...
  • اطلاعیه دعوت به همکاری در عصباب کشی یکشنبه 13 تیر 1395 16:13
    اعتراف میکنم هدف اصلیم از نوشتن خونده شدن نبود...که اگر بود نظراتو باز می ذاشتم که جذب وبلاگ دوبرابر بشه...اما خب حیفم میاد انقدر خواننده هام کمن ...تصمیم دارم مهاجرت کنم ...اما یه دلم اینجاست پیش نوشته هایی که چند ساله از عمق دلم بیرون ریختن...شدم یه بوم و دو هوا .اگر راهی پیدا بشه که بتونم مطالبمو ببرم وبلاگ جدید...
  • آشوبم .... آرامشم تویی جمعه 11 تیر 1395 16:39
    تیک تیک تیک تیک تیک تیک هنوز نیم ساعتی به اذان مونده... تیک تاک تیک تاک تیک تاک هیچ وقت بهت گفته بودم صدای تیک تیک تسبیح شیشه ایت رو که العفوهای نماز شبتو میشمرن چقدر دوست دارم ؟ گفته بودم یواشکی چادر نمازتو برمی دارم و صورتمو توش فشار می دم و گریه میکنم؟ گاهی فکر میکنم همین تیک تیک تسبیح شیشه ای تو تیک تاک ساعت لحظه...
  • بابا؟……………هان هان؟ هیچی بخواب پنج‌شنبه 10 تیر 1395 18:05
    براش فرقی نداره چه طوری صداش کنی چه به لطافت صدای بال زدن پروانه ها بگی باباااااااا چه تند وسریع شلاقی بگی باباع چه بلند و عصبانی بگی باابا؟ چه از دور صداش کنی چه نزدیک گوشش چه اصلا صداش نکنی و یواشی مثل نوازش یه گل تکونش بدی چه با لگد بزنی به شکم قلمبه ش چه اصلا قصد بیدار کردنشو نداشته باشی و فقط بخوای ملحفه بکشی روش...
  • هر آنکس که لالایی بخواند لزوما خوابش نمیاد! چهارشنبه 9 تیر 1395 15:04
    خبرم مسوول فرهنگی اتوبوس شده بودم...هر چی بالا پایین کردم که یه وظیفه بی دردسرتر بهم بدن فرمانده فقط با یه لبخند خبیث و معنی دار سر تکون داده بود :| کل سفر عین همون حیوان موز خوار معروف بین اتوبوس بالا پایین می پریدم و حرف می زدم و وقتی به مقصد می رسیدیم به جای لذت بردن از مناظر و حال معنوی و این حرفا ضعف کرده و دهن...
  • وقتی شاخی قاطی می کند یکشنبه 6 تیر 1395 02:37
    به بعضیام باید گفت بچه جان شما برو مشخاتو بنویس ... عَی بابااااا
  • به سلامتی مرحومه جمعه 4 تیر 1395 15:23
    مادر بزرگی جان جانان یکی از شیرین ترین افرادیه که در فامیل من موجوده...هر مجلسی که میریم یه سوتی یه متلکی یه ضرب المثلی چیزی باید از خودش در کنه روح ما و صاحب خونه و رفتگان جمع رو شاد کنه :) دیشب مجلس چهلم همساده عزیزمون سرور خانم بود که پیرو خاک سپاریش پست سفر نامه ی سرزمین عروجیان رو نوشتم. شیش تا بچه ش خود کشون و...
  • بچه ها بی منظورن... پنج‌شنبه 3 تیر 1395 01:20
    دور تا دور خونه سیبیل به سیبیل مهمون نشسته بچه خواهری داره اون وسط بیخیال لوازم بازی شو ولو میکنه تا بازی کنه ... هر چند دقیقه هم دست هرکسی دلش بکشه یه دونه وسیله بازی میده تا همبازیش بشه.ملتم انقدر مفتخر میشن انگار اسکار گرفتن از ایشون ... مادر بزرگم برگشته با ذووووووق بهش میگه به منم از این پازلا میدی؟ بچه نه گذاشته...
  • در جزیره ی احساستو قفل کن دوستاتو بی وفا ندونی چهارشنبه 2 تیر 1395 00:06
    گاهی بعضی آدما رو دوست داری بعضیارو بیشتر از بقیه... انقدری که وارد جزیره ی اختصاصیت می کنی شون همه ی همه تو براشون رو میکنی ،همه ی خوبیا و بدیاتو... باهاش شیطنت می کنی و لحظه هاتو تقسیم میکنی باهاش همسفر میشی ،هم سفره میشی ، هم فکر میشی؛اذیتش میکنی گاهی حتی کلافه ش می کنی ؛ بهش گیر می دی؛محبتتو انکار می کنی؛تو سرو...
  • از این نسل به اون نسل فرجه!!!شایدم فلجه :/ یکشنبه 30 خرداد 1395 01:24
    نمیدونم به خاطر پیشرفت تکنولوژیه یا به خاطر اینه که عاخر الزمونه یا به خاطر دهکده ی جهانیه یا به علت آب و هوای آلوده ست یا چی ،که سرعت تغییر نسل انقدر بالا رفته!!!قدیمترا که به سن پدر پدر جد بنده قد می ده،تقریبا هر صد سال یه بار نسل عوض میشد. بعدتر زمان خود جد گرامی ما هر پنجاه سال یه بار میگفتن مال نسل قدیمه،زمان ما...
  • سیاسی نوشت ؛ ) جمعه 28 خرداد 1395 22:30
    /-: پس از وعده های آقای روحانی مبنی بر ایجاد گشایش پس از برجام ،و اتفاقا همزمانی این موضوع با تعطیلی کارخانه ها ، بر آن شدیم معنای لغوی و اصطلاحی لفظ گشایش را مجددا بررسی نموده و در اصلاح آن اقداماتی بعمل آوریم : *گشایش : بَستایش . گل گرفتن . تخته کردنِ در ِ چیزی . انهدام. محو کردن چیزی بطوریکه خودش هم نفهمد روزی وجود...
  • ناباور نوشت سه‌شنبه 25 خرداد 1395 13:09
    عااااخییییش خستگیم در رفت سازمان سنجش لطف کرد بعد از هزار تا ناز و ادا شل کن سفت کن و امروز و فردا و جون من جون تو بعد از گرفتن زیر لفظی نتایجو اعلام کرد به نیت امام رضا رتبه ی هشت قسمت ما شد... الحمد لله شکر خدا هرچی بگم بازم کمه
  • 396
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 14