خانه عناوین مطالب تماس با من

شاخ روان

شاخ روان

پیوندها

  • حاج آقا آخوند روحانی
  • صبیه آسمان
  • نیکولای آبی
  • رد پای خاطرات
  • مداد کوچک
  • آشنای گم شده

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • به نام خداوند هجرت های شبانه
  • دلم.......
  • مادری نگو عمه لیلا بگو
  • دور از جون نوشت
  • خواب های آشفته
  • مکافات های یک خواهرزن
  • عمو دستای خوش یمن کیلو چند؟
  • تک بیتی هایی که ذکر میشوند بر لب
  • خاطرات یک خواهر زن
  • زیرا عاشق انسان است ...

بایگانی

  • دی 1395 1
  • مرداد 1395 11
  • تیر 1395 15
  • خرداد 1395 9
  • اردیبهشت 1395 6
  • فروردین 1395 4
  • اسفند 1394 8
  • بهمن 1394 6
  • دی 1394 6
  • آذر 1394 10
  • آبان 1394 17
  • مهر 1394 7
  • شهریور 1394 13
  • مرداد 1394 18
  • تیر 1394 20
  • خرداد 1394 33
  • اردیبهشت 1394 28
  • فروردین 1394 9
  • اسفند 1393 9
  • بهمن 1393 6
  • دی 1393 4
  • آذر 1393 14
  • آبان 1393 8
  • مهر 1393 9
  • شهریور 1393 21
  • مرداد 1393 16
  • تیر 1393 19
  • خرداد 1393 17
  • اردیبهشت 1393 7
  • فروردین 1393 10
  • اسفند 1392 9
  • بهمن 1392 15
  • دی 1392 6
  • آذر 1392 5

جستجو


Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • همه جا سخن از توست،کجایی آقا؟ پنج‌شنبه 22 خرداد 1393 23:47
    شهر شلوغ شده آقا.همه جا آذین بسته اند.گوشه گوشه‌ی کوچه ها شربت و شیرینی پخش میکنند. گویا مردم خوشحالند...چرا؟ از اینکه تو تنهایی؟ یا اینکه به خاطر آنهاست که نمیایی؟ یا اینکه خوشحالند که نیامده ای؟ بعضی هم خوشحالند که فرصتی پیدا شده برای انجام انواع گناهانی که در حالت عادی اجازه ندارند کف خیابانها انجام بدهند و امشب به...
  • ماه به نیمه رسیده ماه من...ولی از حرمت خبری نیست چهارشنبه 21 خرداد 1393 22:47
    پارسال این موقع پای پیاده توی تاریکی جاده ی به سمت تو پر میکشیدم... هنوز بوی خاکای موکب ها توی مشامم میپیچه...انگار هنوز دارم ستونها رو میشمارم... پارسال این موقع تا چند ساعت دیگه ستونها تموم میشدن وبا طلوع آفتاب ما که کفشامونو به گردنمون آویزون کرده بودیم چشممون به گنبد طلایی برادرت روشن میشد... پارسال این موقع مهمون...
  • مامانها کارآگاه به دنیا می آیند سه‌شنبه 20 خرداد 1393 21:24
    مامانا کارآگاه به دنیا می آیند یه روز گند و حال به هم زن با یه دنیا خستگی از دانشگاه می اومدم با حال خراب داشتم میرفتم خونه انرژی خونمم به شدت پایین بود سر راه رفتم مسجد محل یه نمازی بزنم تو رگ بلکه چار تا دوست ببینم حالم جا بیاد... شانس خوب یکی از بهترین دوستامو دیدم تازه متاهلم شده( نمدونم چرا این روزا همه تو خط...
  • بریز و بپاش شاخ روانی سه‌شنبه 20 خرداد 1393 14:09
    مشغول یه خونه تکونی بزررررررگم... رفتم لب پنجره دلم دارم همه چیزایی که باید ازشون دل بکنم رو میتکونم و غبارشونو میریزم توی بغل باد بی رمق بهاری...یه سری چیزا رو که باد میبره دل آدم خیلی تنگ میشه....مثلا خاطرات...یه سری چیزا هم ریختنشون باعث سبکی دل میشه مثلا قضاوتای احمقانه دیگران و حرف حدیثاشون و نگاههای مسخره شون...
  • دنیای کوچولوی من دوشنبه 19 خرداد 1393 23:46
  • مهمونی شاخ روانی شنبه 17 خرداد 1393 22:57
    قرار گذاشتیم شب بشینیم درس بخونیم،خونه خودمون که قرق مادری بود ...بلند شدیم سه تایی دراز و کوتاه رفتیم پایین به پدر بزرگی و مادر بزرگی میگیم ما امشب مهمون شماییم!!! سر ساعت دوازده دفتر کتابامونو ولو کردیم وسط پذیرایی،خواهری برگشته به پدربزرگی که محو تلویزیونه میگه خوابت نمیاد؟ هیچی دیگه بلند شد رفت خوابید بنده خدا...
  • دلتنگ نوشت جمعه 16 خرداد 1393 14:08
    این جوری شدم که میام صفحه ی مدیریت رو باز میکنم یکم فکر میکنم ...هزااااار تا حرف و درد دل میاد تو ذهنم و هجوم احساسات و میل به نوشتنشون کلافه م میکنه...ولی دستم قفله؛نمیتونم بنویسم... هیچ کلمه ای به ذهنم نمیرسه که حق مطلب چیزی که احتیاج دارم بگم رو ادا کنه...صفحه رو میبندم و میرم...در حالی که قلبم از قبلشم سنگین تر...
  • دیوار کشی اینترنتی پنج‌شنبه 15 خرداد 1393 14:27
    اولش که شروع کردم به نوشتن میدونستم به خاطر تازه کاری و خعلی مسائل دیگه ممکنه خواننده هام زیاد نباشن به همین خاطر نظرات رو بستم تا بدون اینکه چشم به راه نظر دهی دیگران باشم بنویسم. البت راحتم بودماااا،یه جورایی واسه کسی نمی نوشتم واسه خودم مینوشتم. اما حالا بد شده؛ اگر صفحه مدیریتو باز کنمو هیچ نظر جدیدی نباشه یا اگر...
  • پریشون نوشتای روزانه شاخ روان سه‌شنبه 13 خرداد 1393 00:22
    رفته بودم خیر سرم مثلا ملاقات مادری ،خودمو به زور بردن انداختن زیر سرم ...یه دقه هم مادری رو ندیدم،نه فک کنی از غم مادر پس افتادماااا نه! گلاب به روتون گلاب به روتون روم به دیفال از اسهال ناشی از مسمومیت و اتمام آب بدن... پ.ن : عجب شب جهنمی بود دیشب.خدا نصیب کافر زندیق نکنه...مرگمو به چشم دیدم قشنگ! پ.پ.ن:نمدونم چرا...
  • اینجا بدون تو دوشنبه 12 خرداد 1393 23:11
    باید حتما نفس هایت به شماره بیفتد،شبها صدای خس خس هایت در خانه بپیچد باید حتما خستگی هایت را شبانه ناله کنی؛ هر روز رنگت بپرد و بگویی روزه ام...بعد هم یک روز آرام وبی صدا خودت تنهایی وقتی من نیستم بروی در یکی از بیمارستانهای کوچک پیش یک دکتر کوچک تا بفهمی که قلب بزرگت زیر بار من و ما تکیده شده و ... باید حتما بنشینی و...
  • بازخوانی یک کلمه شنبه 10 خرداد 1393 13:09
    غلط نوشتیم...تفکر دخترامونو به اسم انقلابی بودن غلط نوشتیم...خواستیم شهدا رو الگوشون کنیم خواستیم مفهوم شهادت رو بهشون یاد بدیم تا مادران شهید پرور نسلشون از بین نره... اما حالا یه نسل دختر جنگنده داریم که اگر از هر کدومشون بپرسی اگر خدای نکرده جنگ بشه چی کار میکنی؟ یقینا فکر میکنه باید مسلسل و آرپی‌چی بگیره دستش وبره...
  • من از اولشم اشتباهی بودم جمعه 9 خرداد 1393 16:22
    میشه یه وقتایی هم مثل بچه آدم اعتراف کرد: آقا من اشتباه کردم،اصلا غلط کردم...میشه منو ببخشی و از اول دوستم داشته باشی؟ من اشتباه کردم من اشتباه کردم من اشتباه کردم من اشتباه کردم... مشق امشبه.هزار بار از روش بنویس تا یادت نره خانم...بله!
  • عیدت مبارک مولا سه‌شنبه 6 خرداد 1393 18:13
    ای ختم همه ی راه های آسمان، ای بزرگ معشوق عشق! سالروز آغاز برخاستن چون تویی بر ما قحطی زدگان عشق مبارک ... پیامبر گلها بویت در مشام عالم پیچیده گمانم پسرت در کوچه هایمان قدم گذاشته است ، کاش میشد به او هم تبریک بگوییم،کاش میشد...
  • بودن یا نبودن... یکشنبه 4 خرداد 1393 19:53
    بعضی مسائل فلسفی هستند که تا روی سر ما آوار نشوند ما متوجه شان نمیشویم ،ولی وقتی تلپی می افتیم توی شان یا به تعابیری مثل بختک هیکلشان را روی زندگیمان می اندازند میفهمیم ای بابا این دیگر چیست؟ و از همین چیستی ابواب فلسفی عمیقی در ذهن آدم شکفته میشود مثل پف فیل(استعمال مودبانه چس فیل) که یهو می ترکد و بالا می پرد......
  • بازگشت یک شاخ روان شنبه 27 اردیبهشت 1393 10:17
    من برگشتم...با یه ساک پر از لباس چرک و یه قلب سبک سبک سبک سبک... الهی شکر :-)
  • پیشواز عید یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 23:01
    یک سال دیگر هم زنده بودم و به شب طلوعت روی زمین نزدیک شدم ای طلوع زندگیم... ای خورشید ضربت خورده نور تو را با آن شمشیر هزاران بار تقسیم کردند و در وجود ما ریختند تا محکمتر عاشق شویم حتی اگر با پرده های ضخیم جای قدمهایت را روی دیوار بیت خدا بپوشانند تا تو را از یاد ببریم، حتی اگر نخل هایی را که کاشته ای از ریشه قطع...
  • دختران شهر من ۲ چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 22:43
    اصلا واسه خریدن روسری رفته بودیم.نمیدونم چی شد بند کردیم به مانتو فروشیا...یه جا ریحون رفت یه مانتو پرو کنه،همون جا دیدمش؛ فروشنده بود،از این دخترایی که صاحب مغازه ها زیبایی و طراوتشونو استثمار میکنن واسه فروختن مانتوهای گرون تر از قیمتشون... تا ریحون مانتو رو پرو کنه و یواشکی از خودش عکس بگیره باهاش راه دوستی رو باز...
  • دختران شهر من ۱ چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 22:07
    توی دستشویی مسجد جلوی آینه ایستاده بود و داشت شال سیاه کهنه اش را دور گردنش میپیچید. یکی از زنهای مسجد هم در کنارش ایستاده بود .نمیدانم چه میگفت به او! شاید نصیحتش میکرد... من که وارد شدم حرفش را تمام کرد به دخترک گفت التماس دعا!و رفت،من ماندم و دخترک...به صورت دود زده و زیبایش نگاه کردم؛چیزی در قلبم فرو ریخت، خم شدم...
  • خاطرات شاخ روانک جمعه 5 اردیبهشت 1393 22:28
    دیدن این وانت های هندوانه و طالبی که توی این فصل توی کوچه ها دادو قال میکنن واه هر کسی یه مفهومی داره واسه منم یادآوری یه خاطره از دوران خیلی کودکیه... هرکدوم از این وانتی‌ها یه جور شعر میخونن،بعضیا میگن به شرط چاقو ...بعضیا میگن هندونه گل انار هندونه ...بعضیا میگن آی خونه دار و بچه دار زنبیل و بردار و بیار... این...
  • غریق رحمت چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 17:22
    فقط یه بارون تند بهاری میتونه تمام عصبانیت آدمو بشوره و روی زمین خیس زیر پاش بریزه یا شایدم بهتره بگم کیف خوندن زیارت آل یاسین فقط زیر بارون مشخص میشه... وقتی نخ بارون زمین و آسمونو به هم میدوزه غم وغصه های خودت که هیچی غم وغصه های همه‌ی دنیا رو یادت میره...
  • دل تنگ نوشت سه‌شنبه 2 اردیبهشت 1393 19:27
    وقتی همه‌ی دنیا همت می‌کنن واسه نفهمیدن و فهمیده نشدن و دلت در آستانه ی انفجار قرار میگیره! وقتی توی سکوت محض دست وپا میزنی...همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته،وقتی هیچ کلمه ای برای توصیف اون چیزی که هست پیدا نمیکنی، وقتی حتی ارزشت در حدی نیست که خدا نگاهت رو جواب بده... یقینا اون لحظه و اونجا آخر دنیاست...آخر آخر...
  • تقدیم به همه بچه مذهبیا از طرف یه بچه مذهبی... جمعه 29 فروردین 1393 14:32
    اسم خودت رو گذاشتی بچه مذهبی؟ فکر می کنی شیعه ی مرتضی علی هستی؟ به خیالت کارت درسته نه؟ مسجد میری،دو روز در هفته روزه ای،نامحرم میبینی چشمات پایینه،از هر سه جمله ت یه جمله نقل قول از حضرت آقاست،چند بار پیاده رفتی کربلا، ریش داری،صف اول هیأت سینه میزنی،فامیل به سرت قسم میخورن،خانواده ت هم که آخر سرشناسن،اصلن تو فتوکپی...
  • یوگی و دوستان دوشنبه 25 فروردین 1393 21:53
    شباهت بین گروه ما و پت و مت کمتر از شباهت بین باراک و جرج بوش پسر نیست... ینی چی؟ به سطور زیر مراجعه کنید: توی خیابون داریم گله ای میریم سمت ایستگاه اتوبوس یهو یکی بر‌میگرده میگه بچه ها فک کنم من باید بقیه راه تا خونه رو پیاده برم شارژ کارتم تموم شده، واکنش بقیه : ااااا؟ پس خداحافظ دوس جون ما بریم اتوبوس داره میاد......
  • ما پدیده های عصرمان هستیم پنج‌شنبه 21 فروردین 1393 11:11
    Close مــن یـکــــ دخـتــر چــادریـــم ... شاد و پرنشاط ، سرزنده و پرکار... قرآن و نهج البلاغه اگر میخوانم ، رمان و حافظ هم میخوانم. عاشق پهلوانی های حضرت حیدر اگر هستم ، یک عالمه شعر حماسی از شاهنامه هم حفظم. پای سجاده ام گریه اگر میکنم ، خنده هایم بین دوستانم هم تماشایی است ! من یک عالمه دوست و رفیق دارم. تابستان ها...
  • سبک زندگی خود را بررسی دوباره بفرمایید سه‌شنبه 19 فروردین 1393 21:03
    همیشه هم مظلومیت خوب نیستااااا! یه وختایی یا شاید بهتر باشه بگم اکثر اوقات افرادی که جیغ و دادشون هواست موفق تر تشریف دارن،بابا اصلن همین خدای خودمونم هوای این پر سرو صداها رو بیشتر داره...بهله خب راه دور نمیرم تو همین خونه خودمون؛ یه خاطره ای دارم که هر وخت یادم میاد دچار شگفتی عظیمی میشم... این خواهری بد بخت ما یکی...
  • مادری که از دست رفت جمعه 15 فروردین 1393 12:57
    از من به شما نصیحت وقتی اولین نوه خانواده تون به دنیا اومد ساکتونو ببندید بلند شید برید خارج وقتی حضرت والا بزرگ شدن برگردید... زیرا دیدن صحنه های شاخ روانی اعضای خانواده خعلی دل خراشه امروز تکان دهنده ترین این صحنه ها رو دیدم... آقا این مادری ما هی راه میره واسه خواهر زاده جان جانی من شعرای مختلف میسازه اون وقت یه...
  • سر گشاده به رییس جمهور... پنج‌شنبه 14 فروردین 1393 22:42
    تو باعث شدی ...تو باعث شدی که ناقضان حقوق بشر به ما تهمت زیر پاگذاشتن حقوق بشر بزنند ،تو باعث شدی کسانی که برای چاپلوسی مردم ایران عید نوروز رو به زبان فارسی به ما تبریک میگفتن انواع و اقسام بی ادبی هایی که به ما نکرده بودن رو به زبون بیارن،تو باعث شدی خون شهید احمدی روشن زیر پاهای اشتون بی رنگ شد که پدرش با گریه بگه...
  • در سوگ عید چهارشنبه 13 فروردین 1393 14:09
    دخترای ایرانی دقت کردید آقای مقدم دوپایی پرید تو دهن مان؟ آقا انقد چغر بازی درآوردید که ارسطو رفت زن چینی گرفتااااا من عاشق این تیکه ای بودم که ارسطو گفت زنم بود ...پاره تنم بود، این تیکه ش که محشر بود: زن چینی هم منو نخواست!!! من کلا طاقت استرس مسابقات ورزشی رو ندارم حتی مشقی شو...آقو این قسمت تموم شدااا ما دهنمون...
  • پهلو شکسته سرک ... سه‌شنبه 12 فروردین 1393 11:25
    آقا من الان یه سوال دارم، بپرسم؟ آقا وضعیت شیر تو شیر دقیقا به چه حالتی اطلاق میشه؟ یعنی الان بد جوری به بن بست رسیدما!!! در حدی که اصلن مبانی اعتقادی من داره از هم میپاشه. یه وختایی همه ی معادلات ریاضی برعکس میشن،همه چی مداد میشه میافته به جون اعصاب آدم حالا نقاشی نکش کی نقاشی بکش.. دیشب از اون شبا بوداااا مثلا خوش...
  • بچه محل ما .... سه‌شنبه 5 فروردین 1393 11:00
    بسم رب شهدا سنش به زور به بیست سال میرسید ،جوون و رعنا ،ماشاالله قد بلند ،صورت گیرا( که معلوم بود نور نماز شب انقدر قشنگش کرده...طلبه بود و مبلغ آیین تشیع... هر جایی فکر کنی رفته بود واسه جهاد دینی...توی مسجد فاطمه زهرا گل سرسبد بود ،تا حالا کسی صدای بلند ازش نشنیده بود،همون راهی رو میرفت که من و تو شعارشو هر روز...
  • 396
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • صفحه 12
  • 13
  • 14