خانه عناوین مطالب تماس با من

شاخ روان

شاخ روان

پیوندها

  • حاج آقا آخوند روحانی
  • صبیه آسمان
  • نیکولای آبی
  • رد پای خاطرات
  • مداد کوچک
  • آشنای گم شده

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • به نام خداوند هجرت های شبانه
  • دلم.......
  • مادری نگو عمه لیلا بگو
  • دور از جون نوشت
  • خواب های آشفته
  • مکافات های یک خواهرزن
  • عمو دستای خوش یمن کیلو چند؟
  • تک بیتی هایی که ذکر میشوند بر لب
  • خاطرات یک خواهر زن
  • زیرا عاشق انسان است ...

بایگانی

  • دی 1395 1
  • مرداد 1395 11
  • تیر 1395 15
  • خرداد 1395 9
  • اردیبهشت 1395 6
  • فروردین 1395 4
  • اسفند 1394 8
  • بهمن 1394 6
  • دی 1394 6
  • آذر 1394 10
  • آبان 1394 17
  • مهر 1394 7
  • شهریور 1394 13
  • مرداد 1394 18
  • تیر 1394 20
  • خرداد 1394 33
  • اردیبهشت 1394 28
  • فروردین 1394 9
  • اسفند 1393 9
  • بهمن 1393 6
  • دی 1393 4
  • آذر 1393 14
  • آبان 1393 8
  • مهر 1393 9
  • شهریور 1393 21
  • مرداد 1393 16
  • تیر 1393 19
  • خرداد 1393 17
  • اردیبهشت 1393 7
  • فروردین 1393 10
  • اسفند 1392 9
  • بهمن 1392 15
  • دی 1392 6
  • آذر 1392 5

جستجو


Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • جملاتی برای این آخرها شنبه 29 آذر 1393 22:23
    نمیدانم برای کدامتان گریه کنم این همه داغ و این زمان کوچک؟پس دل زمین چه کند از دلتنگی؟ گناه زمین چیست که نمیتواند مانند آسمان برای غربتتان اشک بریزد؟ پیامبر عزیزم ای سرچشمه ی هر چه خوبی که خدا آفریده! تا نام رحمت للعالمین شما هست هرگز برای سرمشق های زندگی ام به هیچ کتیبه ی باستانی یا آیین کهکشانی دل نخواهم بست... چه...
  • دلتنگی های یواشکی شنبه 29 آذر 1393 10:01
    برای هزارمین بار سطر اول پاراگراف را می خوانم... هجوم افکار وسیل یاد تو روی سرم می ریزد به نقطه ای نامعلوم خیره میشوم و میگذارم هجوم اشکها چشمهایم را خود غرق کنند به تو می اندیشم ،به تو که به من نمی اندیشی. زیر لب طوطی وار تکرار میکنم "نقش رویه ی قضایی درتدوین قانون ...نقش رویه ی قضایی..." دوباره به صفحه...
  • عزیزان نگران هنر ! الان نظرتون چیه آیا؟ سه‌شنبه 25 آذر 1393 20:44
    آقا حالم گرفته شد بد .... خدا رحمت کنه انوشیروان ارجمند رو ...عمر عزیزشو خرج هنر مملکت کرد . واقعا حیفه که چنین خوبایی رو تو عرصه ی هنری از دست میدیم... اما یه سوال : چرا باید انقدر غریبانه مراسم تدفینش انجام بشه؟اون جمعیتی که به خاطر مرتضی پاشایی عزیز تو سر صورتشون میزدن و عزای عمومی اعلام میکردن و فریاد وا هنرا وا...
  • با حس ویرانی بیا تا بشکند دیوار من... یکشنبه 23 آذر 1393 17:29
    گاهی احساس میکنم باید به دیگران مجال بدیم که حرفایی که تو دلشونه به آدم بگن وگرنه ممکنه دلخوریای کوچیک تبدیل بشه به کینه ها و نفرتای عمیق یا سو تفاهم های عجیب غریب بزرگ…و اون وقت بهترین دوستی ها هم واسه ی بخیه زدن فاصله ها کافی نیست... ویا ممکنه آدم به خاطر خوبی ها وحسن های معمولی تبدیل بشه به یه الگلوی پرستیدنی و بت...
  • در پناه تو یکشنبه 23 آذر 1393 08:17
    مثل طرح ترافیک که زوج و فرد داره خونه ی ما هم طرح ضحی بانو داره، ینی یه روزایی خونه توسط خواهر زاده ی گرام قرق میشه ...دقیقا همین روزاست که وقتی برمیگردم خونه با جنازه ی وسایلم و ویرانه ی اتاقم روبه رو میشم... امروز طرح ضحی بانو میباشد.دیشب وسایلمو جاساز کردم .اما خب خعلی از مخفیگاه ها لو رفتن. صب تو راه به خواهری...
  • همزاد یک شاخ روان شنبه 22 آذر 1393 21:20
    یه استادی میگفت روزی که میخواستی به دنیا بیای بهت نشون دادن که کی هستی چه طوری زندگی میکنی چه بلاهایی سرت میاد چه خوشی هایی داری و...خلاصه کل زندگیتو نشونت دادن و ازت سوال کردن که میخوای؟ توهم نمیدونم اون لحظه جوگیر بودی یا تو رو دربایستی گیر کردی یا کلا حالیت نبوده یا هر چیز دیگه ، با صدای بلند گفتی بلللله ... تازه...
  • روز جهانی حال به هم زن سه‌شنبه 18 آذر 1393 20:43
    من یه سوال دارم...آقا امروز روز جهانی سیر خوردن بود آیا؟ به مرگ باراک خفه شدم ...نه یکی نه دوتا ،نه اینجا نه اونجا ...همه و هرجا... واقعا عجیبه که همه ی مردم باهم تصمیم گرفتن سیر بخورن بعد بیان تو خیابون هاااااا بکنن... اصلن حس بویاییم از کار افتاده آقا...خب یکم فکر بغل دستیتو هم بکن یه ماسکی چیزی بذار جلوی دهنت ،...
  • صغری و کبری برای یک تولد شنبه 15 آذر 1393 22:42
    من معتقدم هر کسی توی دنیا یه رسالتی داره و فارق از اینکه اومده تا خوب زندگی کنه (ینی یه هدف عام) اومده تایه ماموریتی (یه هدف خاص)رو انجام بده و بره...یه ماموریتی که فقط مختص به خودشه،خود خودش...هر وقت انجامش بده میره چه یکسالش باشه چه صد سال... براین اساس آدما از اول ویژگی های خاص خودشونو هم دارن ویژگی هایی که اصولا...
  • فلسفی جات دوشنبه 10 آذر 1393 12:39
    انگار مد شده عصرا موقع برگشت به خونه توی مترو ،اتوبوس ،تاکسی... بغل دستیت زنگ بزنه خونه شون بگه:" دارم میام خونه ،فقط یه چیزی !بی زحمت زیر چایی رو روشن کن یه چایی دم کن تا من بیام" و تو وقتی آنالیز میکنی ربط بین خانه و چایی تازه دم و خوشبختی رو، یه لبخند نامحسوسی روی چهره ت میشینه که نشون میده فهمیدی چرا...
  • خصوصی های یک گدا پنج‌شنبه 6 آذر 1393 22:14
    گرچه حتی نگاهمم نمیکنی ...اما هنوز هم روزها تا شب و شبها تا روز پشت در خانه ات مینشینم. شاید وقتی از خانه بیرون آمدی به هر علت دیگری ، من را هم دیدی... نگران نباش از آنهایی نیستم که برای یک قران و دو زار آبروی اربابشان را ببرند،نه در خانه ات نه در خانه ام شکوه از تو به غریبه نخواهم کرد. به هیچکس نمیگویم که چه مدت است...
  • خاله بودن یا نبودن، مساله چیه دقیقا؟ پنج‌شنبه 6 آذر 1393 21:30
    " آدم گرگ بیابون بشه خاله نشه " نقل قول از سرکی که دیشب تا صبح از نق نق بچه ی خواهرش نخوابیده. " آش کشک خواهرته بخوای پاته نخوای پاته " پاسخ خواهری که با چشم غره اشاره میکنه اون چیزی که دستته بده به دخترم تا نیومدم سراغت... " " قیافه ی خواهرزاده ای که به مراد دلش رسیده!!!!!
  • بی قراری جات دوشنبه 3 آذر 1393 11:40
    این روزها دلم ذکر عجیبی گرفته: ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده...
  • یک تمثیل کاملا علمی یکشنبه 2 آذر 1393 21:57
    استاد خطاب به دانشجوها : دانشجوی حقوق بدون قانون مثل عمله ی بدون بیل می مونه دانشجوها :-|
  • توصیه ای بهر همشهریان شیرازی در مقابله با سرنوشت شنبه 1 آذر 1393 22:17
    گاهی باید با تمام توان سعی کنی قطار سرنوشت رو کنترل کنی اگر زورت به قطار نمیرسه مسیر ریلشو عوض کن اگر اونم ازت برنمیاد لااقل دهقان فداکار باش . . . . اگر هیچ غلطی نمیتونی بکنی پس دهنتو ببند بشین سرجات فقط تماشا کن چه بلاهایی سر خودت و بقیه میاد...
  • عبرت غیر عاشورایی جمعه 30 آبان 1393 21:38
    گاهی وقایعی که خیلی ناراحت کننده هستن شگفتی آفرین هم هستن. و باعث میشن آدم چیزای زیادی متوجه بشه. به شخصه با اینکه از فوت مرتضی پاشایی ناراحت شدم چند تا نکته ی خعلی بزرگم از جریاناتی که بعدش به راه انداحتند کشف کردم یکی اینکه مردمی که به راحتی از کنار فوت سایر بزرگان هنرشون(مثل حسین پناهی،ناصر عبداللهی،پوپک گلدره،عسل...
  • راز آفرینش قاصدکها سه‌شنبه 27 آبان 1393 17:24
    تمام عصبانیتش را توی پاهایش جمع کرد و به گل قاصدک وسط چمن ها لگد زد ستون های دل قاصدک لرزیدند و از هم پاشیدند...و قاصدک مرد دل او هم لرزید یک دفعه تمام خشمش فرو کش کرد ،دو زانو نشست و قاصدک همسایه ی قاصدک مرده را نوازش کرد و زیر لب گفت: معذرت میخوام... نوازش او قاصدک همسایه را هم پر پر کرد متحیر و بیچاره نشسته بود و...
  • فرمانده ی قلب من یکشنبه 25 آبان 1393 08:48
    روی تخت دراز کشیده بود . آستین خالیش را نگاه میکردم. او حرف میزد،من توی این فکر بودم(فرمانده لشکر ؟بی دست؟) یک نگاه به من میکرد یک نگاه به دستش،میخندید... کتاب یادگاران (برداشتی از زندگی شهید خرازی)
  • سکته ی ملیح چهارشنبه 21 آبان 1393 10:32
    استادمون میگفت سکته فقط مخصوص قلب و مغز نیست همه ی اعضای بدن میتونن دچار سکته بشن اگر به یه عضوی از بدن خون نرسه اول قرمز میشه بعد رنگش میپره بعد کبود میشه و در نهایت از فعالیت باز می ایسته در این حالت میگن اون عضو سکته کرده...به قول استاد به جز قلب و مغز سکته ی سایر اعضای بدن انقدری خطرناک نیست فوقش قطعشون میکنیم و...
  • عبرت عاشورایی دوشنبه 19 آبان 1393 21:08
    مهربان باشید ...به خدا همه ی معجزات کربلا از مشرق مهربانی امام حسین (ع) طلوع کردند...
  • بچه نوشت یکشنبه 18 آبان 1393 14:00
    مادربزرگی میگه همه ی موجودات بچه دارن حتی اونایی که به نظر زنده نیستن... بچه داشتن نشونه ی مخلوق بودنه نشونه ی یکتا نبودن به خاطر همینه که جز خدا همه ی موجودات بچه دارن حتی اونایی که شاید فکر کنیم نمیتونن بچه داشته باشن مثلا کی فکرشو میکنه که سرکه بتونه بچه داشته باشه؟ من که فکرشو نمیکردم دیروز که مادربزرگم سرکه ای که...
  • محرم نوشت جمعه 9 آبان 1393 14:42
    حسین جان همین که کسانی که فکرش را هم نمیکردیم برای تو مشکی میپوشند یعنی هنوز برنداشته ای نگاهت را از ما... ممنونم که اجازه میدهی طعم شیرین محرمت را باز هم در کام قلبمان حس کنیم... پ ن:محرم که شروع میشه توی حال خودم نیستم اگر کم مینویسم به خاطر اینه که حواسم به زنده بودن هم نیست چه برسه به نوشتن...
  • خوشبختی یعنی ۱ دوشنبه 5 آبان 1393 23:29
    حال خوب یعنی پیدا کردن راه درست ... یعنی خوندن کتابی که بهش عشق می ورزی یعنی خوندن رشته ای که احساس یگانگی باهاش داری یعنی وقتایی که پر از انرژی از یه سربالایی بالا میری بدون اینکه به هزار تا درد و کوفت و زهرماری که پشت سرت کمین کرده حتی یه نیم نگاه بندازی حال خوب یعنی احساس کنی صبوری یعنی صورتت رنگ زندگی داشته باشه...
  • فاطمه ی عزیزم به شکرانه ی بودنت یکشنبه 27 مهر 1393 21:39
  • اساتید فولاد زره جمعه 25 مهر 1393 14:47
    به جرأت ادعا میکنم گوگولی ترین هیولاها،ببخشید اساتید قرن همگی توی دانشکده ی ما گوله شدن.بیخود نیست که سایر نقاط کشور از کمبود دانش رنج میبرن هااااا...بسکه این اساتید ناز و با سوات هستن،بسکه فروتن و بزرگ منش و والا مقام هستن،بسکه تعالی روحی و شخصیتی دارن و اصلن عقده ای و تازه به دو کلوم علم رسیده نیستن و تمام دارایی...
  • عید غدیر مبارک دوشنبه 21 مهر 1393 13:59
    آقا جان دلم دل دل میکند که روز آغاز ولایتت دوباره تکیه بدهم به چهارچوب در ورودی صحن آشنایت و زیر لب برایت بخوانم: علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را....دلم امروز بدجوری هوای حرمت را دارد علی جان! داشتن امامی چون شما را به خودمان تبریک میگوییم یا علی بن ابی طالب (ع)... الحمد لله لذی جعلنا من المتمسکین به ولایت علی بن...
  • سرک در عروسی شنبه 19 مهر 1393 21:25
    ینی من مرده‌ی مادر بزرگی هستمااااا... توی عروسی بعد مدتهاااااا برادر زاده شو دیده، بعد اون بنده خدا دویده اومده جلو با صحنه ی آهسته مثل این فیلم هندیا آغوششو باز کرده واسه مادربزرگی و با عشق میگه:سلااااااام عمممممه... فک میکنید واکنش مادربزرگی چی بوده؟ إإإإ مهدی تویی؟ برو ببینم نمیخوام ریختتو ببینم خجالت نمیکشی سی...
  • عیدی های خالی از آدمای خالیه خالیه خالی یکشنبه 13 مهر 1393 14:57
    معلمم گفت واسه عید قربان باید به خدا عیدی بدید،یه عیدی که حسابی راضیش کنه،مثل ابراهیم که اسماعیل رو به قربانگاه برد.... خواستم قلبم رو بهت بدم دیدم هفت سال پیش خودت اومدی سراغش... خواستم نفس سرکشم رو بیارم قربانگاه،دیدم ماه هاست که دیگه نفسی باقی نمونده،قاطی ته مونده ی احساساتم خودت سربریدیش... خدایا دیگه چیزی ازم...
  • لکه برهای مؤمن چهارشنبه 9 مهر 1393 21:31
    تو ایستگاه مترو واسه تبلیغ یه لکه بر نوشته بود: سرسخت با لکه ها، راحت در شستشو دوره و زمونه ای شده که لکه برا بیشتر از ما آدما مصداق آیه ی قرآن شدن، (اشداء علی الکفار رحماء بینهم)
  • سردرگمی های سرک دوشنبه 7 مهر 1393 21:49
    درست وقتی شروع میکنی که حروف را کنار هم بچینی و آنچه را که در دلت جریان دارد از نوک انگشتانت بیرون بریزی ! همان لحظه ای که نفست را حبس میکنی و به نوشتن فکر میکنی درست در همان لحظه... ذهنت ،دهانت، دستانت،مغزت،قلبت،آدمهای دور و برت،اقربه های ساعت ،همه ی دنیا...همه می ایستند و تو مدتها خیره به سفیدی کاغذ نگاه میکنی ؛ در...
  • بی عنوان چهارشنبه 2 مهر 1393 15:48
    در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را
  • 396
  • 1
  • ...
  • 7
  • 8
  • صفحه 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 14