شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

خدایا خواهش میکنم نع

با نگاهی که انگار تا ته وجودمو میخوند حس نگاهمو زیر و رو کرد...

لبخند زد دلم لرزید .گفت : شوهرت ملبسه ، میبینم موقع کار یه چیزی روی دوششه ویه چیزی رو سرشه! احتمالا روحانیه...

بغضم ترکید ...نه تو رو خداااااااااا نه...

دوباره خندید و گفت زندگی همیشه به میل ما نیست دخترک!!!


از اون لحظه هر بار که صحت یکی از حرفاش بهم ثابت میشه دلم میلرزه،

شده برام یه ذکر انگار:  خدایا نه ...خدایا نه ...خدایا نه



پ.ن: به مادری گفتم اگه یه روزی منم خر شدم خواستم خواستگار طلبه راه بدم یه جوری بزن تو دهنم که درجا جان به جان آفرین تسلیم کنم.بعله...


با عرض معذرت از قشر عالی مقام طلبه و روحانی ، زندگی جهادی عادم خودشو میخواد که ما نیستیم وگرنه ایراد از این عزیزان نیست :-(