شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

فاطمه ی عزیزم به شکرانه ی بودنت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اساتید فولاد زره

به جرأت ادعا میکنم گوگولی ترین هیولاها،ببخشید اساتید قرن همگی توی دانشکده ی ما گوله شدن.بیخود نیست که سایر نقاط کشور از کمبود دانش رنج میبرن هااااا...بسکه این اساتید ناز و با سوات هستن،بسکه فروتن و بزرگ منش و والا مقام هستن،بسکه تعالی روحی و شخصیتی دارن و اصلن عقده ای و تازه به دو کلوم علم رسیده نیستن و تمام دارایی وجودیشون فقط همون چندتا کتابی که خوندن و باهاش دکتر و پرفسور شدن نیست...به مرگ باراک اگر غلو بکنمااااااااا...

ذکر خیر گوگولی های دل شد یه چشمه از بزرگواری هاشونو براتون بگم بی نصیب نمونید

یه اکیپ خعلی صمیمی داریم اندرون هم ورودی های دلبند خودمون،اینا حدودا ده دوازده تا دختر-پسر میشن که به قول خودشون جاست فرند تشریف دارن( بماند از بین این جاسسسسسست ها چقد ماجرای هندی دراومد) .این جاست فرندهای عزیز تصمیم داشتن همگی( با همون تعداد مذکور) با آسانسور دانشکده که پنج نفر ظرفیت داره مشرف بشن طبقات بالا.اول از روش گله ای استفاده کردن که مسلما جواب نداد.بعد رفتن تو کار نظم گروهی ،یکی یه چوب فرضی گرفت دستش ( مثل رهبر گروه ارکستر) یکی یکی اینا رو چید تو آسانسور،به نحوی که همه جا شدن.خودشم به عنوان حسن ختام چپید بین جمعیت و با جیغ و دست و هورا درو بستن...آقا در همین لحظه یکی از همون آتش فشانهای علم سر رسید با یک حرکت سریع در رو باز کرد ، یک چشم غره ای به اینا رفت و با یک لحن زشتی شروع کرد به ضایع کردن شون:

یعنی چه ؟ یعنی چه آقا یعنی چه خانم؟ بیا پایین ببینم بیا پایین! واسه چی سوار شدی؟و....

آقا تک تک اینا رو با قپانی پرت کرد بیرون بعدشم خودش تخت و تبارک رفت تو آسانسور دکمه رو زد و تنهایی به طبقات بالا مشرف شد.

هیچی دیگه به عنوان شاهدان ماجرا از طرف اوستاد از خجالت آب شدیم.اون بندگان خدا هم تا یه ده دقیقه ای به اتاقک خالی آسانسور خیره نگاه میکردن و آه تلخ میکشیدن...

پ.ن: البت خعلی هم از ناکامی جاست فرندها مکدر نشدیم و چه بسا اگر گروه دیگری بودند تاثرات بیشتری پیدا میکردیم.دروغ چرا یکمم خر کیف شدیم اما خب انسانیت حکم میکرد ذوقمان را بروز ندهیم دیگررررررر!

عید غدیر مبارک

آقا جان دلم دل دل میکند که روز آغاز ولایتت دوباره تکیه بدهم به چهارچوب در ورودی صحن آشنایت و زیر لب برایت بخوانم: علی ای همای رحمت     تو چه آیتی خدا را....دلم امروز بدجوری هوای حرمت را دارد علی جان!

داشتن امامی چون شما را به خودمان تبریک میگوییم یا علی بن ابی طالب (ع)...

الحمد لله لذی جعلنا من المتمسکین به ولایت علی بن  ابی طالب (ع)


مخصوص نوشت: مولایم یابن الحسن،مهدی جان این چند روزه هر جا رفتم چشم چرخاندم که عیدتان را تبریک بگویم.ببخشید اگر مشکل بینایی دارم و به جا نیاوردمتان.از همین جا عیدتان را تبریک میگویم عزیز زهرا...ان شاءالله خودتون زودتر تشریف میارید و نعمت ولایت را به کام شیعیان مظلوم زمانتان میچشانید .ای عصاره ی همه ی ولایت های تاریخ عیدت مبارک :-) 

سرک در عروسی

ینی من مرده‌ی مادر بزرگی هستمااااا...

توی عروسی بعد مدتهاااااا برادر زاده شو دیده، بعد اون بنده خدا دویده اومده جلو با صحنه ی آهسته مثل این فیلم هندیا آغوششو باز کرده واسه مادربزرگی و با عشق میگه:سلااااااام عمممممه...

فک میکنید واکنش مادربزرگی چی بوده؟

إإإإ مهدی تویی؟ برو ببینم نمیخوام ریختتو ببینم خجالت نمیکشی سی سالت شده هنوز عزبی(یا عذب یا عضب یا ازب اضب یا اذب)!!!!!نگاه کن از ریخت افتادیااااااا 

مهدی بیچاره  :-|

ما   :-©


پ.ن: این پروژه ی هدیه های بخت گشا دیگه داره بیخ پیدا میکنه هااااا؟

وسط این شلوغ پولوغیای خداحافظی بعد از عروسی، یهو دیدیم ماشین عروس لخت شده و یه دونه گل به کاپوت ماشین نمونده.جیک ثانیه بعد یه گله آدم گل به دست دویدن سمت ما که سرررررررک بیا برات گل عروس آوردیم،سر دسته شونم مادربزرگی!!!!! ای بابا ای بابا :-) 

عیدی های خالی از آدمای خالیه خالیه خالی

معلمم گفت واسه عید قربان باید به خدا عیدی بدید،یه عیدی که حسابی راضیش کنه،مثل ابراهیم که اسماعیل رو به قربانگاه برد....


خواستم قلبم رو بهت بدم دیدم  هفت سال پیش خودت اومدی سراغش...

خواستم نفس سرکشم رو بیارم قربانگاه،دیدم ماه هاست که دیگه نفسی باقی نمونده،قاطی ته مونده ی احساساتم خودت سربریدیش...

خدایا دیگه چیزی ازم نمونده...حتی یه نیم من خشک و خالیم نمونده!!!

میام کنار پنجره به جایی که فکر میکنم هستی نگاه میکنم.

همین نگاهو قبول کن.میترسم سال بعد همین نگاه هم نمونده باشه...


عیدت مبارک

لکه برهای مؤمن


تو ایستگاه مترو واسه تبلیغ یه لکه بر نوشته بود:

سرسخت با لکه ها، راحت در شستشو


دوره و زمونه ای شده که لکه برا بیشتر از ما آدما مصداق آیه ی قرآن شدن،

(اشداء علی الکفار رحماء بینهم)

سردرگمی های سرک

درست وقتی شروع میکنی که حروف را کنار هم بچینی و 

آنچه را که در دلت جریان دارد از نوک انگشتانت بیرون بریزی !

همان لحظه ای که نفست را حبس میکنی و به نوشتن فکر میکنی

درست در همان لحظه...

 ذهنت ،دهانت، دستانت،مغزت،قلبت،آدمهای دور و برت،اقربه های ساعت ،همه ی دنیا...همه می ایستند 

و تو مدتها خیره به سفیدی کاغذ نگاه میکنی ؛ در حالی که در اعماق سفیدی های بی پایان غرق شده ای زیر لب زمزمه میکنی: 

چه میخواستم بگویم؟

بی عنوان



در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند    گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را


ترمینولوژی دانشجویی

ترمولک چیست؟

مخفف کلمه ی ترکیبی ( ترم اولی مارمولک) میباشد و به موجودات دانشگاه ندیده ی تازه از کنکور دراومده‌ای اطلاق میشود که در روزهای اول ترم باعث مفرح شدن فضای اتوبوس و سلف و لابی دانشکده میشوند...

اصلن ما هفته اول فقط میریم دانشگاه که اینا رو ببینیم یکم بخندیم،بس که قشنگن!!!! 

ترم بالایی بد جنسم خودتونید :-)