شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

عیدی های خالی از آدمای خالیه خالیه خالی

معلمم گفت واسه عید قربان باید به خدا عیدی بدید،یه عیدی که حسابی راضیش کنه،مثل ابراهیم که اسماعیل رو به قربانگاه برد....


خواستم قلبم رو بهت بدم دیدم  هفت سال پیش خودت اومدی سراغش...

خواستم نفس سرکشم رو بیارم قربانگاه،دیدم ماه هاست که دیگه نفسی باقی نمونده،قاطی ته مونده ی احساساتم خودت سربریدیش...

خدایا دیگه چیزی ازم نمونده...حتی یه نیم من خشک و خالیم نمونده!!!

میام کنار پنجره به جایی که فکر میکنم هستی نگاه میکنم.

همین نگاهو قبول کن.میترسم سال بعد همین نگاه هم نمونده باشه...


عیدت مبارک