شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

هر آنکس که لالایی بخواند لزوما خوابش نمیاد!

خبرم مسوول فرهنگی اتوبوس شده بودم...هر چی بالا پایین کردم که یه وظیفه بی دردسرتر بهم بدن فرمانده فقط با یه لبخند خبیث و معنی دار سر تکون داده بود :|

کل سفر عین همون حیوان موز خوار معروف بین اتوبوس بالا پایین می پریدم و حرف می زدم و وقتی به مقصد می رسیدیم به جای لذت بردن از مناظر و حال معنوی و این حرفا ضعف کرده و دهن خشک یه گوشه وا می رفتم تا مسوول اتوبوس بادم بزنه برای رینگ بعدی عاماده بشم...

در یکی از نطق های تاریخی مربوط به تحکیم خانواده و افزایش جمعیت و هول دادن دخترای سر به هوا در آغوش امر مقدس ازدباج، همچین اووووووج گرفته بودم که به مرحله تشر به دخترای بدبخت هاج و واجی که توی حلقم بودن  رسیدم .(خدا رو شکر جز رارنده مذکری در اتوبوس نبود چون چهار تا لیچارم بار مردا کردم که البته فک کنم گوش همون رارنده هم با من بود چون در اون مواقع خاص حس می کردم سرعت اتوبوس و لایی کشیدنا یکم شدیدتر میشه !) 

یه دفعه یکی از همین تشر خورده ها خیلی بی مقدمه برگشت گفت راستی خانم شما خودت متاهلی؟ :)

هیچی دیگه خعلی شییییییییییک و مجلسی ناک اوت شدم و صحنه رو بی صدا ترک کردم 

و گفتم :خب الان وقت میان وعده سسسسست ...تدارکات؟تدارکات کجایی بیا ساندیس بده بچه ها بخورن

و هر چی فحش بلد بودم زیر لب نثار فرمانده ی عزییییییززززززز کردم