شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

دیدی این بازاریا رو...

امروز رفته بودیم بازار واسه جهیزیه یه بنده خدایی خرید کنیم.

یعنی از اول بازار وارد یه مغازه شدیم یه دست قاشق چنگال قیمت کنیم.

دیگه نتونستیم بیایم بیرون.به خودمون اومدیم دیدیم محاصره شدیم.

یکی بهمون گفته بود رفتید مواظب باشید.این بازاریا رفتن تو مغازه شون دست خودته بیرون اومدنش دست خداست....

بهش خندیده بودم...ولی لامصب انگاری راست میگفت

یارو نمیذاشت بریم بیرون.ماهم که لا زبون،نه تنها از مغازه خودش خرید کردیم،تا مغازه ی برادر زاده ش مشایعت کرد ما رو تا مطمعن بشه خرید بعدی مونم سهم خودشونه .سپس ما خریدهای بعدیونم از اقوام دیگر ایشون از جمله پسر عمه و شوهر خاله و الخ از فک و فامیلی که موجودیت بازاری داشتن انجام فرمودیم.و وقتی که مطمعععععععن شدن کیف پولمون خالیه و دیگه اگرم بخوایم نمیتونیم خرید کنیم ما رو رها نمودند.

البته بگم این فن خیلی قوی رو یه جوری روت میزنن که خودتم متوجه نمیشی،یعنی از یه ابزار مخوف و مرموزی استفاده میکنن که اسمش در واقع زبونه...بعله

یه چیز باحال تر اینه که تا دم غروب تو هر مغازه ای میرفتی میگفت شما دشت اولی...

اگر چادری باشی بهت حاج خانمم میگن تازه ...

خدایی قشر باحالین این بازاریا... نوع ارزنده ای از آهن رباهای پول هستن که در برخورد باهاشون هیچ وسیله ی دفاعی کارساز نیست

اینا رو گفتم گذرتون افتاد به اونجا حواستون باشه ...هر چند میدونم کار زیادی از دستتون بر نمیاد!!!بعله...


پ.ن:ینی چندتا بازاری خوندن پستو ناحارت شدن بد جور قبلا و قلبا عذر خواهی مینماییم از همه بازاریای درست کار و نون حلال خور 

متن بال هم در مذمت نبود،هجو انتقادی بود.البت بهتر بود دور از جونم تنگش میزدیم...

اما خدایی هر بار ما رفتیم بازار از این قشر خوبه ش گیر ما نیفتاده

شایدم اکشال از شانس بد ماست...