شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

مثلث عشقی

نزدیک عید که میشه این مراکز خرید تهران از شدت هجوم مردمی که برای خرید عید میان، به مرز انفجار میرسه  (خوبه حالا هرکی رو میبینی همش داره میگه ای وااااای ما نداریم،مردیم از گشنگی. موندم پول این خریدای تورمی رو از کجا میارن)

خلاصه از قضا خونه ی ما نزدیک یکی از همین مرکز خریداست و اینگونه است که از اول هفته دوساعت پشت سرهم خونه نبودیم ،

جمع ولگردی ما متشکل بود از مامی، خواهری، حقیر و از هم مهمتر پولای ددی!

خب حالا بریم سر اصل قصه کلا من توی اعلام سلیقه م یکم ترسو هستم و فرآیند انتخاب تا اعلام و خریدم یه چند قرنی میطوله؛ حالا برعکس من خواهری ،سیم ثانیه شیش تا پلاستیک دستشه.

اون وخت من:-|

این ویژگی ما سبب ساخته شدن یه ماجرای عشقی شد بعله اگه حدس زدی درسته،

توی یه مغازه تا من بیام یه کیفو بپسندمو مامی رو خبر کنم و برگردم که نظر خواهری رو بپرسم ...دیدم خواهری داره پول کیف انتخابیشو حساب میکنه حالا کدوم کیف؟همون کیفی که خرگوش مار داره آی بله ...همون که روی بالش خال های سرخ و زرده با بال های قشنگش میره و بر میگرده...

القصه تازه معنای رقیب عشقی رفیق بودنو فهمیدم ،

آقا از یه طرف نمیشه از دل خودت بگذری و چشمت دنبال دلبره، از یه طرف کراهتت میشه صاحب چیزی بشی که چشم یکی دیگه همش روشه. نه میشه گذشت نه میشه وایستاد...ای بابا 

خلاصه ما گذشت کردیماااا ولی خب مردشور این جور گذشتا رو هم ببرن که واسه هر دو طرف اعصاب خوردیه

اگه هزارتا کتابم در این مورد خونده بودم نمیتونست به این تر و تمیزی این حسه رو منتقل کنه...به قول ما بزرگترا بایست درگیرش بشی تا واقعا بفهمیش وگرنه همه میتونن چند تا خط رو حفظ کنن،

به عبارتی فقط یه زن دوم میفهمه زن دوم بودن چه نکبتیه!

ببین یه خرید چقد آدمو پخته میکنه!!!!!یه شبه کمرم شکست و ره صد ساله ی عرفا رو در چند قدم بین الپاساژین طی کشیدم

عجججججب اینم از کرامات شیخ ما...


پ.ن:توی این مثلثا همیشه اونی که ول میکنه میره منم چون دیگه از اون دلبره چندشم میشه حتی اگه رقیب کنار بکشه...انقد بدم میاد از این لوس بازیااااااااا...به نظرم آدمایی که درگیر این بازیا میشن همونایین که تو بچگی سر اسباب بازی کتک کاری میکردن!(با اقتباس از فرمایشات مرحوم فروید)