شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

یوگی و دوستان

شباهت بین گروه ما و پت و مت کمتر از شباهت بین باراک و جرج بوش پسر نیست...

ینی چی؟ به سطور زیر مراجعه کنید: 

توی خیابون داریم گله ای میریم سمت  ایستگاه اتوبوس یهو یکی بر‌میگرده میگه بچه ها فک کنم من باید بقیه راه تا خونه رو پیاده برم شارژ کارتم تموم شده، واکنش بقیه : ااااا؟ پس خداحافظ دوس جون ما بریم اتوبوس داره میاد... 


جلسه مهم داریم با رییس نهاد دانشگاه،سیبیل تا سیبیل نشستیم دور میز و حاج آقا بنده خدا رفته رو منبر داره با عز و جز از مسایل مهم حرف میزنه...این وسط چایی میارن تو سینی میذارن جلوی یکی از بچه ها ...دیگه تا آخر جلسه تمام هم وغم ده نفر از یازده نفر حاضر تو جلسه این شده بود که چایی ها چطور پخش بشه! عین این هیأتا چایی دست به دست میشد، از این ور میز  کش می اومدیم چایی بدیم دست نفر سر میز،بعدش تازه شروع شده؛ فوت کردن چایی و تعارف قند و...حاج آقا بیچاره از ترس دیدن وحشی بازیای یه دوجین دختر چادری سرشو بالا نمی آورد...

ابراز علاقه کردن مون به همدیگه: دوس جون من به همون اندازه که یه سگ استخونشو دوس داره دوستت دارم...

سوار بی آر تی شدنمون: سه ساعت تو صف وایستادیم که ته قسمت زنونه صندلی خالی به اندازه هممون باشه ،بعد به یه ایستگاه نرسیده دوتامون جاشونو انفاق میکنن اون چندتای دیگه وجدانشون درد میگیره، اون وقت همگی روی دوتا صندلی چپیدیم که تا آخر مسیر یکی زیر پای همه رو میله ها نشسته،تازه حس لاتی هم بهش دست داده میگه بچه ها قیلون ندارید این پایین خعلی باصفاست؛

فصل ثبت نام اردوی راهیان نور که میشه هر کسی که میاد ثبت نام اول میپرسه اون گروه شیش نفره هه هم میان؟ یه وختایی هم یه کسایی یهو با ذوق میپرن جلو پات سلام علیک گرم میکنن که تو خودتم نمیشناسی شون ولی تو فلان اردو صندلی بغلی گروهتون بودن ...

البت افراد این سناریوی دوست‌جونی تو بعضی سکانسا عوض میشنااااا ولی اصل مطلب همون شباهت باراک و جرج بوش پسره که موجوده...بهله