شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

اینجا بدون تو

باید حتما نفس هایت به شماره بیفتد،شبها صدای خس خس هایت در خانه بپیچد باید حتما خستگی هایت را شبانه ناله کنی؛ هر روز رنگت بپرد و بگویی روزه ام...بعد هم یک روز آرام وبی صدا خودت تنهایی وقتی من نیستم بروی در یکی از بیمارستانهای کوچک پیش یک دکتر کوچک تا بفهمی که قلب بزرگت زیر بار من و ما تکیده شده و ... باید حتما بنشینی و بگویی اگر نبودم...و باید یک روز به عشق تو تا خانه بدوم بیایم وببینم که در خانه نیستی و جای غرغر هایت چقدر سخت خالی است و بغضم بترکد...باید بیایم و تو را کنار آن خط های نامیزان روی دستگاه ببینم...

باید همه ی اینها بشود تا من بفهمم چقدر در خانه ی ما غریبی؟ آخه بی معرفت من که همه درد و دل هایم را فقط به تو میگفتم  باید از دیگران بشنوم که دلت زیر بار درد مچاله شده؟باید همه ی اینها اتفاق بیفتد تا بفهمم نبودنت چقدر نشدنی ست و من چقدر بدون تو نیستم مادر...