شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

مهمونی شاخ روانی

قرار گذاشتیم شب بشینیم درس بخونیم،خونه خودمون که قرق مادری بود ...بلند شدیم سه تایی دراز و کوتاه رفتیم پایین به پدر بزرگی و مادر بزرگی میگیم ما امشب مهمون شماییم!!! 

سر ساعت دوازده دفتر کتابامونو ولو کردیم وسط پذیرایی،خواهری برگشته به پدربزرگی که محو تلویزیونه میگه خوابت نمیاد؟

هیچی دیگه بلند شد رفت خوابید بنده خدا...