شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

ماه به نیمه رسیده ماه من...ولی از حرمت خبری نیست

پارسال این موقع پای پیاده توی تاریکی جاده ی به سمت تو پر میکشیدم...

هنوز بوی خاکای موکب ها توی مشامم میپیچه...انگار هنوز دارم ستونها رو میشمارم...

پارسال این موقع تا چند ساعت دیگه ستونها تموم میشدن وبا طلوع آفتاب ما که کفشامونو به گردنمون آویزون کرده بودیم چشممون به گنبد طلایی برادرت روشن میشد...

پارسال این موقع مهمون موکب باشکوه آقای سقای کربلا بودیم تا خستگی راه در بره و چند ساعت باقی مونده رو یه نفس بریم...

پارسال این موقع بی تاب شده بودیم،بی تاب رسیدن...دسته جمعی شمارش معکوس ستون ها رو دم گرفته بودیم...۹۹،۱۰۰،۱۰۱،۱۰۲،۱۰۳

پارسال این موقع میون عربایی که پای کوبی میکردن اشک میریختیم و یواش یواش صدات میکردیم...کنار جاده ایستاده بودیمو چایی سرطانی خیلی خیلی شیرین اون مرد مهربون عرب رو تو لیوانای کثیف فلزی مون سر میکشدیم... 

پارسال این موقع چند ساعت فقط چند ساعت مونده بود تا تو...تا حرمت...تا عطر سیب...

امسال اما...کجایی امسال آقام؟ من کجام؟

ماه به نیمه رسیده ماه من،ولی خبری از روی ماهت نیست...