شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

چراغ نوشت

وقتی یکی رو دوست داری و میبینی از ته دل میخنده و خوشحاله ،ته ته ته ته دلت قلقلک میخوره و ذوقت میگیره.

وقتی یه اتفاق خوب براش می افته،واسه تو انگار یه معجزه رخ داده...

وقتی با شوق واست از احساسش میگه فکر میکنی اون احساس داره از قلب خودت میجوشه...

میشه وقتی خیلی ناراحتی یاد حل شدن ناراحتیاش و شادیاش بیفتی و یه لبخند گل و گشااااااد پهن بشه رو لب و لوچه ی آویزونت و مشکلت از یادت بره.

میشه بهش نگی چقد دوستش داری و نگی که حسودی میکنی یکی دیگه رو دوست داشته باشه،و از خداتم باشه که هیچ وقت نفهمه.

اما نمیشه با خودت رو راست نباشی و اینا رو پیش خودت اعتراف نکنی...آقا نمیشه بهش نگاه کنی و از ته دل لبخند نزنی...اما میشه که انقدر حواسش پرت باشه که متوجه همه ی اینا توی همین یه لبخند تو نشه...خیلیم مهم نیست چون مهم اون دوست داشتنه ست که هدیه ی خداست به تو نه به اون،و به خاطر داشتن قلبی که انقدر دوست داره از خدا ممنونی...


همه ی اینا رو گفتم که به یه چراغ نفتی قراضه‌ی به درد نخور به اسم ریحون بگم واقعا خوشحالم واست رفیق...از اون خوشحالی جناییا که دوس داری... :-)