شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

خنده ی خشکیده

به جایی رسیدم که اگه تو خونه لبخند رو لبم باشه

مادری یه جوری نگام می کنه و میگه: چه عجب!

خواهری میگه : چی شده؟چی کار کردی؟

 پدری میگه : چی میخوای؟


در این حد عادت ندارن به خوشحالی بنده!