شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

مصرف کنندگان داخلی

 روانشناسا میگن در مواجهه با آدم معتاد نباید بهش بگیم ای معتاد! باید بگیم مصرف کننده که انرژی مثبت بیشتری بهش بدیم. این طوری درمانشون راحتتر میشه.اکثر آدما وختی کلمه ی معتاد رو میشنون مو به تنشون راست میشه و اولین تصویری که توی ذهنشون میاد یه آدم ژولیده ی ژنده پوشه که لب جوب نشسته و داره به یه سیگار نیم سوخته که جون نداره خاکسترشم بتکونه پک میزنه و عن قریبه که تو همون جوب سقوط کنه.یا مثلا روی یه کارتن ولو شده و از مصرف زیاد سقط شده.اما همه ی معنی لغت اعتیاد این نیست.اگر واقع بینانه نگاه کنیم تویهر خونه ای یه مصرف کننده هست( همون معتاد خودمون).میشه انواع و اقسام مصرف کننده ها رو نام برد.از اعتیاد به موبایل و بازی کامپیوتری و سریال تلویزیونی گرفته تاااااااا اعتیاد به خوراکیها ...

توی خونه ی ما هم یه مصرف کننده ی عزیز وجود داره.که البته خعلی وخته شناسایی شده...درسته که درجه ی مصرفش خعلی بالاست و گاهی در حد جنون مخوف می شه.اما خب به قول همون  روانشناسای خط اول،این بنده خدا بیماره .دست خودش نیست.مرض که نداره بقیه رو اذیت کنه در مواجهه با مواد از خود بیخود میشه...این بنده خدا مصرف کننده ی ترشیجاته!!! فرقی نداره چی باشه،به قول خودش ترش باشه کوفت باشه.

اوایل کنار اومدن با این موضوع برای خانواده خعلی سخت بود.مثلا توی خیابون وختی از کنار مغازه ی عمه لیلا رد میشدیم و این بنده خدا چشاش سیاهی میرفت مجبور بودن گروهی کار کنن،ینی یه نفر محکم( محکمااااا) بازوشو میگرفت یه نفر جلوی دیدشو میگرفت که مغازه رو نبینه یه نفرم تند تند از مضرات این مواد غیر بهداشتی زیر گوشش میگفت و قسم و التماس که نرو بخر و از این حرفا.بگذریم که آخرشم موفق نمیشدن و اون بنده خدا میرفت میخرید مصرف میکرد و خانوادگی همه با هم حرص میخوردن.و بگذریم که از نشئه شدن بعد از مصرف طرف تو خیابون چقد خجالت میکشیدن.

البته یه وختایی هم به فکر ترک دادنش می افتادن،ولی همین که بدبخت به خماری و بدن درد و اصطلاحن مرحله ی سیم کشی میرسید،دلشون کباب میشد و میرفتن براش میخریدن میدادن بخوره.یا اجازه میدادن خودش بره بخره.

از شانس بد این مصرف کننده ی بدبخت حساسیتی از آب دراومد ینی بعد یه مدت معلوم شد بدنش به این اسید مسیدایی که میریزن تو ترشیجات حساسیت داره .هر بار که میرفت ترشی مصرف میکرد تمام حلق و گلو و مری و ریه ومیه ش پر از تاول میشد...این ترکم که نمیتونست بکنه.پس چه خاکی باید میریخت تو سر باراک؟ 

اینجا بود که نبوغ خلاقانه با مهر مادرانه مادری قاطی شد و به جوش اومد و ما راه حل خارق العاده ای با آب جوشش دم کردیم...

الان چند سالیه که به لطف آن راه حل جدید این مصرف کننده ی عزیز مواد خانگی مصرف میکنه.و موسم رسیدن میوه ی آلو که میرسه خونه ی ما پر از دیس های بزرگ و کوچیک میشه که جلوی پنکه صف میکشن و صبر میکنن تا مواد دست ساز مادری توی دلشون خشک بشه.آخرشم کشوهای یخچال پر میشه از دو سه کیلو لواشک و چند تا شیشه آلوچه انواع ترشی ها و فریزرم پر میشه از آلبالو یخی و... . درسته که این ذخیره ها تا تابستون سال بعد کفاف نمیده و مادری دست به جیره بندی میزنه و سهم روزانه ی این مصرف کننده خعلییییی ناچیزه.اما خب به خاطر اصل پایبندی به خانه و خانواده ،ایشون به زحمات مادری وفادارن و چند وخته حتی یک لیس لواشک غیر بهداشتی نخوردن و تنها منبع مصرفشون ارتزاق علنی و غیر علنی از لواشکاییه که تو یخچالن و الان چندتاییشون رو جلوش گذاشته داره روشون رب انار میریزه تا لوله شون کنه و .....ببخشید مادری گفته با دهن پر حرف نزنم.....