شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

همه ی دنیا به کنار...

اگر همه ی دنیا به تو بگویند همان همیشگی نیستی ،میشود با یک لبخند ساختگی و چهارتا کلمه ی چرت و پرت خنده دار و عوض کردن بحث از سرت بازشان کنی.

اما وقتی من به تو میگویم نگاهت طعم همیشگی را ندارد،من گفته ام.

من را نمیتوانی دک کنی.چون مثل این ست که آدم بخواهد خودش صدای تپش قلبش را با دست قطع کند.

نمیشود که میشود؟

پس رویت را برنگردان.اشکهایت را روی سرم بریز.من که از شور عشقت بر جاذبه ی زمین غلبه کرده ام.

اشکهایت را روی اندیشه ام بریز تا غم های دلت سنگینی کند و مرا روی زمین نگه دارد.

بگذار با اشکهایت وضو بگیرم تا نمازم قضا نشده...

سپیده نزدیک شده بگذار با اشکهایت وضو بگیرم تا نافله ی شب قضا نشده. میخواهم به رکوع وتر تو برسم.

میخواهم نمازگزار محراب چشمان تو باشم.

اشکهایت را از من دریغ نکن...همه ی دنیا به کنار...از من دریغ نکن!