شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

اندر احوالات معنوی ما در بیمارستان

توی دندون پزشکی بیمارستان نشستیم،حوصله م سر رفت گفتم بذار یکم ریا کنم.

تسبیحمو درآوردم چندتا ذکر بگم...آقاااااا این فضا روحانی شده بود ناجورا !

پرسنل دستیار پزشک می‌اومدن از اون وسط رد میشدن معنوییییی...اون وخت تسبیحاشونو رو کرده بودن،هعی تسبیح به دست و ذکر گویان از جلو ما رد میشدن. تازه قشنگترم شد. یه حاجاقای روحانی هم اومد تو بخش دندون پزشکی،دیگه خواهری میگه ای بابا پیک حق هم اومد.ببین همه رو به زحمت انداختی!!! 

میگم پاشو تا فضا آماده ست یه رقص سماع هم بریم ملت فیض ببرن :-) 

میگه حالا این پرسنل هیچی از این مرد خدا خجالت نمیکشی؟

میگم این مرد خدا که از خودمونه ولی از این خانومه بغل دستیم که داره چپ چپ نیگامون میکنه یکم خوف کردم...

پ.ن: بنده خدا خانومه حق داشت غاطی کنه،آخه هر وخت منو خواهری میزدیم رو دنده ی خنده این که صندلیش وصل بود به صندلی ما می رفت رو ویبرررررره! مام اینو میدیدم هی خنده مون شدید تر میشد.دیگه خودتون تصور کنید صحنه رو!!!