شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

با حس ویرانی بیا تا بشکند دیوار من...

گاهی احساس میکنم باید به دیگران مجال بدیم که حرفایی که تو دلشونه به آدم بگن 

وگرنه ممکنه دلخوریای کوچیک تبدیل بشه به کینه ها و نفرتای عمیق یا سو تفاهم های عجیب غریب بزرگ…و اون وقت بهترین دوستی ها هم واسه ی بخیه زدن فاصله ها کافی نیست...

ویا ممکنه آدم به خاطر خوبی ها وحسن های معمولی تبدیل بشه به یه الگلوی پرستیدنی و بت های مقدسی ازش درست بشه که وقتی با اشتباهاتش اون بته بشکنه همه ی باورهای طرف مقابل خراب بشه...

گاهی حواسمون نیست که یه کاری داره یه نفر رو اذیت میکنه و ما نباید هرگز ادامه ش بدیم یا تکرارش کنیم.یا اینکه یه کاری چقدر خوب بوده و ما دیگه انجامش ندادیم...

اجازه ی حرف زدن ندادن به دیگران باعث میشه یه دیوار شیشه ای غول پیکر بین ما و دوستانمون ایجاد بشه و یه روزی برسه که حتی با فریاد زدن هم صدای همدیگه رو نشنویم...

همین حالا برید با دوستتون (چه عضو خانوادتونه چه رفیقتونه چه همسرتونه و....) حرف بزنید و ازش بخواید حرف بزنه....


اینا رو گفتم که بگم نظرات رو برای این پست -فقط برای این پست-باز میکنم .هر چه میخواهد دل تنگتون بگید ....اگرم حرفی ندارید که هیچ...از ما گفتن بود نذارید رو دلتون جمع بشه و من واستون هیولا بشم.

حتی شده خصوصی بگید. اینو بیشتر برای دوستانی گذاشتم که توی دنیای حقیقی منو میشناسن...قدم بقیه هم سر چشم.