برای هزارمین بار سطر اول پاراگراف را می خوانم...
هجوم افکار وسیل یاد تو روی سرم می ریزد
به نقطه ای نامعلوم خیره میشوم و میگذارم هجوم اشکها چشمهایم را خود غرق کنند
به تو می اندیشم ،به تو که به من نمی اندیشی.
زیر لب طوطی وار تکرار میکنم "نقش رویه ی قضایی درتدوین قانون ...نقش رویه ی قضایی..."
دوباره به صفحه نگاه میکنم هیچ چیز نیست ،هیچ چیز!
اشکها همه چیز را شسته اند
همه چیز مبهم و بیرنگ است ...خالی خالی مثل دل من ...
دوباره تکرار میکنم"نقش رویه ی قضایی در تدوین قانون…"