شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

وفاداری چشم دکمه ای

همین طوری دراز کشیدم روی تخت و در دیوار اتاقمو متر میکنم که نگاهم روی تو ثابت میمونه ،

یه لحظه یادم می افته که چقدر غافل شدم!

 از خودم ،از احساساتم ،از موهای سرم که توشون رگه های سفید پیدا شده، از دست خط جزوه هام، از اثاثیه های اتاقم، حتی از تو...

از تو که با چشمای سیاه و آبی دکمه‌ایت زل زدی به من و من اصلن حواسم به این نبوده که انقدر نگاهت نکردم که روی موهات یک دنیا گرد و خاک نشسته...

درحدی که انگار از اول موهات هیچ وقت مشکی نبوده و مثل من ارث موی سفید داشتی...ولی تو حواست به من بوده،مثل یه عروسک وفادار نذاشتی صاحبت تنهایی مو سفید کنه...