شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

خادم نوشت

معتکفه دیگه !

روزه ست ،تو مسجد زندانیه،دویست رکعت نماز خونده،خسته ست...

خادم انتظار شنیدن غرغرشو داره...میدونه خدمتی که میکنه وظیفه شه و معتکف بدهکارش نیست...

اما خادم واقعا غافلگیر میشه قدرشناسی معتکفو میبینه!!!


- روز سوم از فشار کاری کتفم گرفته بود...

 یکی ماساژ درمانی میکرد 

یکی قرص مسکن میداد میگفت روزه تو باز کن 

یکی قربون صدقه میرفت 

یکی دعا میکرد 

تا اذان هم هر وقت از توی مسجد رد میشدم جلومو میگرفتن حالمو میپرسیدن!!!


- مناجات میخوندن مداح داشت دعا میکرد

یکی برگشت گفت خانوما برای خدام دعا کنید 

یهو صدای گریه ی جمعیت رفت بالا حسااااابی ...

قیافه ی خادما دیدنی بود!!!


- روز آخر توی آشپزخونه خادما داشتن با آش سرد و غذای ته مونده افطار میکردن...

هر دو ثانیه یه بار یکی از معتکفین در می زد سرشو می آورد تو :

بچه ها حلال کنید...خادما خسته نباشید...خادما ان شاالله عروس بشید ...بچه ها قبول باشه...


خادما با دهن پر فقط لبخند میزدن :-)


-یه عده از معتکفین هم مونده بودن به زوووووور میخواستن توی تمیز کردن مسجد کمک کنن...

اصلن با کتک بیرونشون کردیم ...مگه میرفتن!!!