شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

شرم بر چشمان گریان ما


اذان صبح را هم گفتند 

اما جبراییل رغبت نکرد خبر آمدنت را بگوید 

حتما خدا در گوشش گفت 

که از این جماعت یک نفر هم کل شب را برای تو نگریست...

حتی یک نفر ...