پدری گفت: مطمعنی؟
گفتم :نع... اما تنها راهیه که به ذهنم میرسه!
برای این تنها راهم دوتا راه دارم اولیش که محاله دومیش استفاده از بورسیه ی دولته که هفت خوان رستمه ...
گفت :اولیش چیه؟
گفتم: به هزینه ی شخصی برای دانشگاه مورد نظرم درخواست بفرستم...
گفت :اگه انقد اصرار داری اولی و دومی ش مهم نیست هر جور شده جورش میکنم. موفقیت تو مهم تر از همه چیزه...
حالا یه هفته ست افتاده دنبالش...بدون اینکه به من بگه یه نفرو پیدا کرده که همه ی کارا رو درست میکنه
حالا دیگه فقط مونده راضی کردن چشمای مادرم،که از همه سختتره !!!