شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

چقدر بده که آخرش خالی باشه

برزخ............

روی تخت،نه ...تابوتم دراز کشیدم 

به سقف ماه گرفته ی بالای سرم خیره شدم

چشمای بی خوابم سعی میکنن تاریکی بی پایان اطرافم رو بشکافند 

هجوم هزاران فکر و غصه 

بغض

بغض 

بغض

بغض

صدای اذان

یه برزخ دیگه افطار شد


پ.ن :بعد از دو هفته استرس و فشار حس میکنم هیچی ازم باقی نمونده ...وقتی به آینه نگاه میکنم خالیه...خالی... آخه چیزی نمونده که نشون بده!