شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

داستان غم انگیز یک مرغ ساده (۱)

یک گروه بودند 

یک دسته پرنده ی ساده و گمنام همانند سایر پرندگان سرگردان دیگر ،که سودای هجرت به سر داشتند .

که تشنه وسرگشته در بیابان جوانی به دنبال ردپایی از نور میگشتند .تا پا جا پای اجداد خود بگذارند که در افسانه ها شنیده بودند قله ای از عرفان بنا نهاده اند.

سی مرغ که به دنبال سیمرغ تمام دنیای کوچک اطرافشان را زیر پا گذاشتند تا قله ی قاف عرفان را بیابند .گویا هدفشان عشقی مشترک به سیمرغی مشترک بود اما تو میدانستی که یکی از مسافران از جنس سی مرغ و سیمرغ نیست .ولی در تمام منزلها سکوت کردی ،چرا؟نمیدانم...

تا اینکه به منزلگاه آخر رسیدند.قله ی قاف ،به منزل دیدار و نقطه ی اوج سرنوشت هایشان .به نقطه ی انتخاب تک تک شان...