شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

عاخرین بازمانده ی طایفه ی لوک بد شانس

جشن فارغ التحصیلی مقطع کارشناسیم غریبانه تر از اون چیزی بود که فکر میکردم ...از کل خانواده م فقط مادری حوصله داشت جشنو شرکت کنه و من از بین سیل فک و فامیل و دسته گلایی که متعلق به بچه ها بود سرمو انداختم پایین و با مادری سوار بر بی آرتی برگشتیم خونه !!!

وقتی کادوی یادگاری دانشگاهو خوب بررسی کردم فهمیدم گلدون مذکور زدگی داره و به اصطلاح خودمون قره(یا غره )!!!یاد جشن پایان سال اول ابتدایی افتادم که به همه ی بچه ها ماهی میدادن البته به شرطی که مادراشون بیان دنبالشون و از اون جایی که ما خونه مون با مدرسه یه نصفه کوچه فاصله داشت مادری عمرا می اومد ،خلاصه بعد از تلفن ناظم و اومدن خواهری بزرگتر یه ماهی چاق کج کوله دادن دستم که تا رسیدم به خونه مرد!!!

از اون روز تا همین امروز همیشه توی همه چیز آخرین نفر بودم و از همه چیز غر (یا  قر)ش به ما رسیده!

به مادری گفتم توی دوستان در مقوله ی ازدواج فعلا که آخریم و این جنبه ش که طبق رواله ، خدا به خیر کنه با اون مذکر قر (غر) ی که می خواد نصیب ما بشه !!!

خدایا توبه   :(