شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

دختران شهر من ۲

اصلا واسه خریدن روسری رفته بودیم.نمیدونم چی شد بند کردیم به مانتو فروشیا...یه جا ریحون رفت یه مانتو پرو کنه،همون جا دیدمش؛ فروشنده بود،از این دخترایی که صاحب مغازه ها زیبایی و طراوتشونو استثمار میکنن واسه فروختن مانتوهای گرون تر از قیمتشون... تا ریحون مانتو رو پرو کنه و یواشکی از خودش عکس بگیره باهاش راه دوستی رو باز کردم؛ خسته بود، از چشماش معلوم بود که خیلی خسته ست.گفتم چند وقته کار میکنی؟ گفت یه روزه اومدم اینجا قبلا جای دیگه کار میکردم اونم مانتو فروشی بود.گفتم چقدر حقوق میگیری؟ گفت هفتصد هشتصد واسه تمام وقت.گفتم میارزه انقد خودتو اذیت میکنی ؟ پوزخند تلخی زد که یعنی تو چه میفهمی،گفت از بی کاری بهتره که! البته یکم سخته به درسام نمیرسم. گفتم ااااا؟ درس میخونی؟ خب بچسب به درست! دانشجویی؟

خندید و گفت نه ! گفتم دبیرستان؟ گفت آره غیر حضوری میخونم وقتی دید با تعجب نگاهش میکنم گفت چیه بهم بیشتر میخوره؟

متولد هفتاد وسه بود همسن خواهری من!!!!! بعد چند سال ترک تحصیل به زور داشت دوباره نیمه حضوری میخوند ،وضع مالیش بد نبود اما به نظرش دختری که کار نکنه عقب مونده ست،پس حاضر بود حتی توی مانتو فروشی با همه جور آدم سر وکله بزنه در ازای یه مبلغ ناچیز اما به دوستاش بگه شاغله...و پول لوازم آرایشش بدون منت پدرش دربیاد!

به صورت آرایش کرده و لباسای نابه جاش نگاه کردم ،هیچ تناسبی با سنش نداشت.چقدر معصومیت پشت این چشمها مدفون شده بود. چه گوهرهایی که که پشت این مواد آرایشی گم شده بود.چقدر ارزش را حیف کرده بود...تقصیر او نیست! اینگونه به او آموخته اند...وچقدر زشت آموخته اند...وچقدر کم آموخته اند و چقدر بی ارزش آموخته اند...وچقدر راه است تا خودش را به او بیاموزی...اگر بشود آموخت آنچه را که مادرش نتوانسته به او بیاموزد آنچه را معلم ندانسته که باید به او بیاموزد و آنچه را که جامعه نخواسته به او بیاموزد و اصلاح آنچه ناکسان به او آموخته اند چقدر دور است!اگر بشود...اگر بشود

از مغازه بیرون زدیم،هنوز قلبم سنگین بود...آآآآه‌ه‌ه‌ه‌ه