شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

بمب کپسولی

نشسته بودم داشتم یه رفیق قدیمی رو تعمیر میکردم * تمام وسایلمم ریخته بودم روی زمین و ولو شده بودم جلوی تلویزیون . طبق معمول مادری با کپسول غضروف ساز (برای زانوی اینجانب که هنوز خوب نشده) از راه رسید:

دوباره قرصتو نخوردی؟ 

در این جور مواقع برای جلوگیری از نزاع دسته جمعی بدون حرف اطاعت میکنم :-) 

اما اطاعت بی فکر اصلن کار خوبی نیست نکنید...

ما که از شدت حواس پرتی به خاطر کار تخصصی که انجام میدادیم یادمون نبود این کپسول رو باید با با سه بشکه آب اونم وسط وعده ی غذایی بخوریم کپسول محترم رو تلپی انداختیم بالا و دو قلپ آبم روش ،بعد مثل کودکان حرف شنو نشستیم به ادادمه ی تخصصمون برسیم که یه دفه...

یه سکسکه ی ناجور وووووووو بوووووومب  

تا دهنمو باز کردم جلوی چشمم سفید شد و هوای جلوی محدوده ی جلوس ما پر از قبار شد...بعله دیگه کپسوله پشت حلق ما ضامنش در رفته بود و همه ی محتویاتش پاشید بیر‌ون.آقا تمام دهن و دماغ و مغز ما پر از گرد بوگندوی غضروف ساز شد و حالا سرفه نکن کی سرفه کن آخرشم سه بشکه آبو خوردیمااااا تا بقایای بمب محترم بره پایین اما خب تاوان متخصص بازیمونم حسابی پس دادیم :-) 



*پ.ن:اون دوست قدیمی یه تسبیح خوشگل شرف الشمس بود که سالها پیش توی یه سفر مشهد دانش آموزی همراه بهترین دوستم خریدم و بعد از اینکه پاره شد به علت بعضی ویژگی های شیرازی که در خونم نهادینه ست تعمیرش به تعویق افتاد تا امروز که در حین عملیات خونه تکونی مادری پیداش کردم...پس میبینید که چه کار تخصصی و حساسی بوده!