شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

افسانه ی سالهای جنگ

از تجربیات مادری در دورانی که پرستار بیمارستان چمران بوده، هزار تا خاطره درمیاد واسه وقتایی که کنار ما نشسته و داره چایی هورت میکشه.

خاطره‌هایی که بعضیاشون خنده دارن،بعضیاشون اشک آدمو در میارن ،با شنیدن بعضیاشونم چشمات چهار تا میشه.

با هر مناسبتی یه خاطره ای تو یاد مادری تازه میشه و شروع میکنه به تعریف کردن.این چند روز به مناسبت بزرگداشت آزاده‌ها خونه ی ما هم مثل تلویزیون پر بود از خاطرات ریز و درشت مادری.خاطره‌هایی که از سالهای تلاقی کار مادری با دفاع مقدس به جا موندن و انصافا از  همه جالبتر هستن.لحظههایی رو که امروز خیلیا توی کتابا میخونن مادری لمس کرده و شنیدن کی بود مانند دیدن! مادری هنوز یادشه که ده ها لحظه ی شهادت رو از نزدیک دیده.از نزدیک نزدیک...

مادری من کلکسیونی از خاطره‌هاییه که هرگز تکرار نمیشن ،ولی هنوز زنده هستن.