شاخ روان
شاخ روان

شاخ روان

پدری بزرگ کردیم واسه همین روزا دیگه!!!

میگن آخرالزمونه همینه دیگه!

پدری اول ظرفا رو شسته

بعدشم نشسته کنار مادری داره سبزی پاک میکنه 

من نشستم تو اتاقم دارم درس میخونم !!!

 خواهری داره با تلفن حرف میزنه!!! 

صداشونم درنمیاد...

من بمیرم برای این همه مظلومیت  :-)


بچه داری شاخ روان

داریم بچه ی خواهری رو از پوشک میگیریم 

یعنی عملیاتی داره واس خودش ...باید نقشه جنگی طراحی کنیم.

چندتا گروه ضربتی با وظایف و اهداف متفاوت تعیین شدن

من تو گروه خشک کردن شلوارای شسته شده پس از یک عملیات ناموفق هستم...

من نمیدونم ترکیبات این یه ذره شلوار چیه بیست سانتم طول و عرضش نیست اتو کم کم داره میسوزه :-) این خشک نشده هنوز...


یکی از قسمتای مفرح ماجرا اینه که بچه جان نود و نه درصد مواقع توی اتاق من نقشه ها رو خراب میکنه


روی تختم...

روی قالیچه...

 روی سرامیک ...

یه بارم مستقیم به خودم عنایت فرمودن...

در این جور مواقع مادری میفرمایند :عیب نداره جادو جنبلات خنثی میشه!!!!

 یعنی استدلالش تو حلقم


آخر ماه رمضونم قراره از شیر بگیریمش...یا خدا


خلاصه اینکه حکایت  دردسرای  بچه داری تو زندگی ما ،حکایت آش نخورده و دهن سوخته یا نخوردیم نون گندم ولی دیدیم دست خواهری یا یه چیزی تو این مایع هاست...بعله

احوال نوشت

به قول شاعر 

اگه حال منو داشتی سر به آسمون میذاشتی...



پ.ن :مثل صاایران شدم با این تفاوت که هر روز بدتر از دیروزم... :-)